English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (9 milliseconds)
English Persian
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
This tape has just come out. این نوار تازه درآمده
spun wool [پشم ریسیده شده و بصورت نخ درآمده]
The plan is now in action ( underway ) . طرح اکنون بمرحله عمل درآمده است
roving نخ نیم تاب [نخی که از حالت فتیله درآمده و در مرحله قبل از تبدیل شدن به نخ باشد.]
nap side خواب فرش [با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
fragment [فرشی که در طول زمان بصورت تکه تکه درآمده باشد. باستان شناسان با مطالعه همین تکه ها عمر فرش، قدمت رنگرزی، نوع طرح و محل بافت را ارزیابی می کنند.]
wearied خسته
washed-out خسته
wearies خسته
weary خسته
tires خسته
tiredly خسته
played out خسته
washed out خسته
aweary خسته
jadish خسته
ennuied خسته
tire خسته
footworn خسته
wind broken خسته
wearying خسته
tiring خسته
careworn <adj.> دل خسته
outworn خسته
exhausted خسته
blown خسته
whacked خسته
spent خسته
jaded خسته
tired خسته
fatiguable خسته شدنی
worn out خسته و کوفته
fatig خسته کننده
worn-out خسته و کوفته
dead alive خسته کننده
to knock up خسته شدن
tedious خسته کننده
wearisome خسته کننده
indefatigable خسته نشدنی
exhausting خسته کننده
lagging خسته کننده
insipid خسته کننده
fatigable خسته شدنی
forwearied خسته فرسوده
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
uninteresting خسته کننده
wearing خسته کننده
zonked کاملا خسته
run ragged <idiom> خسته شدن
weed out <idiom> خسته شدن از
way worn خسته سفر
way worn خسته راه
to do up خسته کردن
forworn وامانده خسته
he seems to be tired خسته مینماید
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing از نوشتن خسته
it irks me خسته شدم
neurasthenia خسته روانی
overstrain خسته کردن
pest house خسته خانه
pesthouse خسته خانه
prosish خسته کننده
tired of writing خسته از نوشتن
seared خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
tire خسته کردن
fatigue خسته کردن
tires خسته کردن
tiring خسته کردن
irk خسته شدن
irked خسته شدن
irking خسته شدن
fatigued خسته شدن
sear خسته خشکاندن
dulls خسته کننده
fatigues خسته کردن
fatiguing خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
dulling خسته کننده
fatigues خسته شدن
fatigued خسته کردن
irks خسته شدن
fatigue خسته شدن
fags خسته کردن
bore خسته کردن
stump خسته وکوفته
monotonous خسته کننده
jade خسته کردن
bore خسته کننده
bores خسته کردن
strains خسته کردن
strain خسته کردن
tiresome خسته کننده
bores خسته کننده
harasses خسته کردن
harass خسته کردن
overwork خود را خسته
fag خسته کردن
stumps خسته وکوفته
stumping خسته وکوفته
overworked خود را خسته
stumped خسته وکوفته
overworks خود را خسته
overworking خود را خسته
wearisomely بطور خسته کننده
to overstrain oneself خود را خسته کردن
wear out کاملا خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
jade یابو یا اسب خسته
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
unwearied بانشاط خسته نشده
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
nerve racking خسته کننده اعصاب
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
grueling خسته کننده فرساینده
i am tired of that از ان کار خسته شدم
langorous خسته سستی اور
longsome مطول خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
gruelling خسته کننده فرساینده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
prolixly بطور خسته کننده
play out خسته کردن ماهی
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
waste one's words زبان خود را خسته کردن
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
prolix خسته کننده روده دراز
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
bores موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bore موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
poop خسته ومانده شدن تمام شدن
poops خسته ومانده شدن تمام شدن
run out خسته شدن مردود شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com