Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
neurasthenia	خسته روانی
Other Matches
wayworn	خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary	زیاده خسته کردن خسته شدن
mental	روانی
fluidity	روانی
psychological	روانی
freedom	روانی
psychical	روانی
freedoms	روانی
mellifluence	روانی
psychic	روانی
yield point	حد روانی
volubility	روانی
fluency	روانی
liquid limit	حد روانی
flow	روانی
flowed	روانی
flows	روانی
facility	روانی
subversive	روانی
subversives	روانی
blown	خسته
played out	خسته
wearying	خسته
weary	خسته
tiring	خسته
wearies	خسته
tiredly	خسته
outworn	خسته
footworn	خسته
tired	خسته
tire	خسته
tires	خسته
exhausted	خسته
wearied	خسته
aweary	خسته
whacked	خسته
jadish	خسته
ennuied	خسته
jaded	خسته
washed out	خسته
washed-out	خسته
spent	خسته
wind broken	خسته
careworn <adj.>	دل خسته
intrapsychic	درون روانی
mental health	بهداشت روانی
psychiatry	پزشکی روانی
cathexis	نیروگذاری روانی
physical psychological	جسمی- روانی
cathexis	تمرکز روانی
cathexis	انرژی روانی
psychological environment	محیط روانی
mental health	سلامت روانی
physical psychological	تنی- روانی
gift of the gab	روانی زبان
mentally	از نظر روانی
exopsychic	برون روانی
psychoanalysis	تحلیل روانی
endopsychic	درون روانی
mental test	ازمون روانی
nervous breakdown	فروباشی روانی
mental status	وضع روانی
mental hygiene	بهداشت روانی
psychological test	ازمون روانی
mental examination	معاینه روانی
mental conflict	تعارض روانی
psychological warfare	جنگ روانی
mental illness	بیماری روانی
mood	وضع روانی
moods	وضع روانی
mental derangement	اشفتگی روانی
nervous breakdown	بحران روانی
mental disease	بیماری روانی
nervous breakdowns	فروباشی روانی
sanity	سلامت روانی
psychodiagnosis	تشخیص روانی
liquid limit test	ازمون حد روانی
liquid limit	مرز روانی
mental economy	اقتصاد روانی
fluidity	روانی بیان
ease of style	روانی انشا
psychiatric disorder	اختلال روانی
mental disturbance	اختلال روانی
mental disorder	بیماری روانی
psychotherapy	درمان روانی
analeptic	نیروبخش روانی
nervous breakdowns	بحران روانی
mental disorder	اختلال روانی
sociopsychological	اجتماعی- روانی
psyho	بیمار روانی
psychosurgery	جراحی روانی
psychosocial	روانی- اجتماعی
psychosexual	روانی- جنسی
psychopharmacology	داروشناسی روانی
psychopaysical	روانی- فیزیکی
psychopathy	اختلالات روانی
stream of consciousness	تسلسل روانی
psychopathy	معالجه روانی
supersensible	روحی روانی
psychotic	بیمار روانی
flow	روانی سلاست
flowed	روانی سلاست
flows	روانی سلاست
psychopath	بیمار روانی
psychopaths	بیمار روانی
neuroses	اختلال روانی
neurosis	اختلال روانی
stress	فشار روانی
stresses	فشار روانی
stressing	فشار روانی
psychosis	بیماری روانی
psychomotor	روانی- حرکتی
psychological space	فضای روانی
playing the man	بازی روانی
psychic energy	نیروی روانی
psychic deafness	ناشنوایی روانی
psychic blindness	نابینایی روانی
psychic apparatus	دستگاه روانی
psychiatric social work	مددکاری روانی
psychiatric nurse	پرستار روانی
psychiatric hospital	بیمارستان روانی
psychasthenia	ضعف روانی
versatility	روانی مهارت
psychic secretion	تراوش روانی
psychic trauma	اسیب روانی
psychogenesis	پدیدایی روانی
psychological scale	مقیاس روانی
psychological operations	عملیات روانی
psychological field	میدان روانی
psychological factors	عوامل روانی
psycholepsy	افت روانی
psycholepsis	افت روانی
complex	عقده روانی
complexes	عقده روانی
psychograph	نمودار روانی
psychognosis	شناخت روانی
it irks me	خسته شدم
he seems to be tired	خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired	خسته مینماید
pest house	خسته خانه
pesthouse	خسته خانه
prosish	خسته کننده
forworn	وامانده خسته
forwearied	خسته فرسوده
weed out <idiom>	خسته شدن از
run ragged <idiom>	خسته شدن
weariful	خسته کننده
way worn	خسته سفر
way worn	خسته راه
blah	خسته کننده
uninteresting	خسته کننده
to knock up	خسته شدن
to do up	خسته کردن
wearing	خسته کننده
overstrain	خسته کردن
tired of writing	خسته از نوشتن
zonked	کاملا خسته
played out <idiom>	خسته ،از پا درآمده
i am weary of writing	از نوشتن خسته
irks	خسته شدن
overwork	خود را خسته
fatigue	خسته کردن
overworked	خود را خسته
fatigue	خسته شدن
overworking	خود را خسته
fags	خسته کردن
overworks	خود را خسته
harass	خسته کردن
fag	خسته کردن
harasses	خسته کردن
bore	خسته کردن
bore	خسته کننده
bores	خسته کردن
bores	خسته کننده
worn out	خسته و کوفته
irking	خسته شدن
fatigued	خسته شدن
irked	خسته شدن
fatigues	خسته کردن
fatiguing	خسته کننده
dull	خسته کننده
dulled	خسته کننده
duller	خسته کننده
fatigues	خسته شدن
dullest	خسته کننده
dulling	خسته کننده
dulls	خسته کننده
sear	خسته خشکاندن
seared	خسته خشکاندن
sears	خسته خشکاندن
tire	خسته کردن
tires	خسته کردن
tiring	خسته کردن
fatigued	خسته کردن
irk	خسته شدن
worn-out	خسته و کوفته
dead alive	خسته کننده
wearisome	خسته کننده
monotonous	خسته کننده
exhausting	خسته کننده

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com