English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (4 milliseconds)
English Persian
stump خسته وکوفته
stumped خسته وکوفته
stumping خسته وکوفته
stumps خسته وکوفته
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
washed out خسته
spent خسته
wearied خسته
wearies خسته
tire خسته
tiredly خسته
tires خسته
tiring خسته
ennuied خسته
aweary خسته
footworn خسته
wearying خسته
played out خسته
washed-out خسته
exhausted خسته
weary خسته
wind broken خسته
blown خسته
careworn <adj.> دل خسته
jaded خسته
tired خسته
outworn خسته
jadish خسته
whacked خسته
lagging خسته کننده
wearisome خسته کننده
indefatigable خسته نشدنی
fatiguable خسته شدنی
worn out خسته و کوفته
fatigable خسته شدنی
fatig خسته کننده
worn-out خسته و کوفته
dead alive خسته کننده
forworn وامانده خسته
tedious خسته کننده
bores خسته کننده
exhausting خسته کننده
insipid خسته کننده
forwearied خسته فرسوده
way worn خسته راه
way worn خسته سفر
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
uninteresting خسته کننده
wearing خسته کننده
zonked کاملا خسته
run ragged <idiom> خسته شدن
weed out <idiom> خسته شدن از
to knock up خسته شدن
to do up خسته کردن
he seems to be tired خسته مینماید
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing از نوشتن خسته
it irks me خسته شدم
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
neurasthenia خسته روانی
overstrain خسته کردن
pest house خسته خانه
pesthouse خسته خانه
prosish خسته کننده
tired of writing خسته از نوشتن
strain خسته کردن
fatiguing خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
dulling خسته کننده
tiresome خسته کننده
dulls خسته کننده
sear خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
tire خسته کردن
tires خسته کردن
fatigues خسته کردن
strains خسته کردن
jade خسته کردن
monotonous خسته کننده
fag خسته کردن
fags خسته کردن
fatigue خسته شدن
fatigue خسته کردن
fatigued خسته شدن
fatigued خسته کردن
fatigues خسته شدن
tiring خسته کردن
irk خسته شدن
irked خسته شدن
overworking خود را خسته
overworked خود را خسته
bore خسته کردن
overworks خود را خسته
harass خسته کردن
irks خسته شدن
overwork خود را خسته
harasses خسته کردن
bore خسته کننده
irking خسته شدن
bores خسته کردن
seared خسته خشکاندن
play out خسته کردن ماهی
wear out کاملا خسته کردن
wearisomely بطور خسته کننده
nerve racking خسته کننده اعصاب
prolixly بطور خسته کننده
unwearied بانشاط خسته نشده
jade یابو یا اسب خسته
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
to overwork oneself خود را خسته کردن
to overstrain oneself خود را خسته کردن
nerve-racking خسته کننده اعصاب
nerve wrack خسته کننده اعصاب
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that از ان کار خسته شدم
grueling خسته کننده فرساینده
gruelling خسته کننده فرساینده
langorous خسته سستی اور
longsome مطول خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
prolix خسته کننده روده دراز
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already! [American E] کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bore موی دماغ کسی شدن خسته شدن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bores موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
poops خسته ومانده شدن تمام شدن
poop خسته ومانده شدن تمام شدن
run out خسته شدن مردود شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com