Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (9 milliseconds)
English
Persian
worn out
خسته و کوفته
worn-out
خسته و کوفته
Search result with all words
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
Other Matches
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
rissole
کوفته
rissoles
کوفته
contuse
کوفته کردن
spent
از پا درامده کوفته
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
bruising
کوفته شدن
bruised
کوفته شدن
croquette
کوفته برنجی
croquettes
کوفته برنجی
bruise
کوفته شدن
quenelle
کوفته ریزه
bruises
کوفته شدن
livid
کبود شده کوفته
fish ball
کوفته ماهی وسیب زمینی
rissoles
کوفته گوشت یا ماهی که باخمیرنان سرخ کنند
rissole
کوفته گوشت یا ماهی که باخمیرنان سرخ کنند
He fell off his bike and bruised his knee.
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
wearies
خسته
weary
خسته
tires
خسته
tired
خسته
tire
خسته
jadish
خسته
spent
خسته
outworn
خسته
wearying
خسته
wearied
خسته
aweary
خسته
washed out
خسته
ennuied
خسته
washed-out
خسته
blown
خسته
footworn
خسته
tiring
خسته
tiredly
خسته
whacked
خسته
exhausted
خسته
played out
خسته
jaded
خسته
wind broken
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
blah
خسته کننده
lagging
خسته کننده
uninteresting
خسته کننده
weariful
خسته کننده
wearing
خسته کننده
indefatigable
خسته نشدنی
zonked
کاملا خسته
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
run ragged
<idiom>
خسته شدن
tedious
خسته کننده
weed out
<idiom>
خسته شدن از
way worn
خسته سفر
exhausting
خسته کننده
forwearied
خسته فرسوده
forworn
وامانده خسته
pesthouse
خسته خانه
he seems to be tired
خسته مینماید
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing
از نوشتن خسته
it irks me
خسته شدم
pest house
خسته خانه
neurasthenia
خسته روانی
prosish
خسته کننده
tired of writing
خسته از نوشتن
wearisome
خسته کننده
insipid
خسته کننده
way worn
خسته راه
to knock up
خسته شدن
dead alive
خسته کننده
to do up
خسته کردن
fatig
خسته کننده
fatigable
خسته شدنی
fatiguable
خسته شدنی
overstrain
خسته کردن
fag
خسته کردن
dulled
خسته کننده
duller
خسته کننده
dullest
خسته کننده
dulling
خسته کننده
jade
خسته کردن
dull
خسته کننده
dulls
خسته کننده
sear
خسته خشکاندن
seared
خسته خشکاندن
sears
خسته خشکاندن
tires
خسته کردن
tiring
خسته کردن
fatiguing
خسته کننده
monotonous
خسته کننده
stump
خسته وکوفته
fags
خسته کردن
fatigue
خسته شدن
fatigue
خسته کردن
fatigued
خسته شدن
stumping
خسته وکوفته
stumped
خسته وکوفته
fatigued
خسته کردن
fatigues
خسته شدن
fatigues
خسته کردن
irk
خسته شدن
irked
خسته شدن
irking
خسته شدن
bores
خسته کردن
bore
خسته کردن
overworking
خود را خسته
stumps
خسته وکوفته
overworks
خود را خسته
overworked
خود را خسته
strain
خسته کردن
harasses
خسته کردن
strains
خسته کردن
bores
خسته کننده
overwork
خود را خسته
tiresome
خسته کننده
tire
خسته کردن
harass
خسته کردن
irks
خسته شدن
bore
خسته کننده
nerve racking
خسته کننده اعصاب
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
wear out
کاملا خسته کردن
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
wearisomely
بطور خسته کننده
unwearied
بانشاط خسته نشده
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
prolixly
بطور خسته کننده
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
langorous
خسته سستی اور
longsome
مطول خسته کننده
longueur
قسمت خسته کننده
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
grueling
خسته کننده فرساینده
play out
خسته کردن ماهی
jade
یابو یا اسب خسته
gruelling
خسته کننده فرساینده
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
prolix
خسته کننده روده دراز
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bore
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bores
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poop
خسته ومانده شدن تمام شدن
poops
خسته ومانده شدن تمام شدن
run out
خسته شدن مردود شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com