Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
play out
خسته کردن ماهی
Other Matches
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
fished
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fishes
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overstrain
خسته کردن
bore
خسته کردن
fatigue
خسته کردن
bores
خسته کردن
fatigues
خسته کردن
fatigued
خسته کردن
tire
خسته کردن
harass
خسته کردن
strains
خسته کردن
tires
خسته کردن
jade
خسته کردن
harasses
خسته کردن
fags
خسته کردن
fag
خسته کردن
tiring
خسته کردن
strain
خسته کردن
to do up
خسته کردن
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
wear out
کاملا خسته کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
pomfret
یکجور ماهی خوراکی دراقیانوس هندو اقیانوس ارام ماهی سیم دریایی
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
sea horse
موجود افسانهای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده گراز ماهی
heck
ماهی بند:بندی که ماهی رادررودخانه نگاه میدارد
escolar
نوعی ماهی فلس دارخشن بنام لاتین ruvettuspretiosus که شبیه ماهی خال مخالی است
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
guppy
ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
guppies
ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
mackerel
ماهی خال مخالی ماهی اسقومری
haddock
ماهی روغن کوچک قسمی ماهی
grayfish
نوعی ماهی روغن سگ ماهی
fish out
تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
sea calf
گوساله ماهی سگ ماهی
pickerel
اردک ماهی کوچک گوشت اردک ماهی
tires
خسته
tiring
خسته
wind broken
خسته
aweary
خسته
spent
خسته
jaded
خسته
played out
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
whacked
خسته
washed out
خسته
jadish
خسته
tired
خسته
exhausted
خسته
tire
خسته
washed-out
خسته
ennuied
خسته
wearying
خسته
outworn
خسته
weary
خسته
tiredly
خسته
footworn
خسته
wearies
خسته
wearied
خسته
blown
خسته
dullest
خسته کننده
fatigues
خسته شدن
duller
خسته کننده
pesthouse
خسته خانه
pest house
خسته خانه
overwork
خود را خسته
monotonous
خسته کننده
dulled
خسته کننده
dull
خسته کننده
weed out
<idiom>
خسته شدن از
forwearied
خسته فرسوده
forworn
وامانده خسته
prosish
خسته کننده
overworked
خود را خسته
overworking
خود را خسته
overworks
خود را خسته
stumping
خسته وکوفته
fatiguable
خسته شدنی
fatigable
خسته شدنی
run ragged
<idiom>
خسته شدن
seared
خسته خشکاندن
tired of writing
خسته از نوشتن
fatig
خسته کننده
neurasthenia
خسته روانی
stumped
خسته وکوفته
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
fatigued
خسته شدن
to knock up
خسته شدن
dulling
خسته کننده
dulls
خسته کننده
sear
خسته خشکاندن
fatigue
خسته شدن
worn-out
خسته و کوفته
worn out
خسته و کوفته
stump
خسته وکوفته
sears
خسته خشکاندن
fatiguing
خسته کننده
stumps
خسته وکوفته
bore
خسته کننده
blah
خسته کننده
insipid
خسته کننده
wearisome
خسته کننده
exhausting
خسته کننده
i am weary of writing
از نوشتن خسته
bores
خسته کننده
irk
خسته شدن
irked
خسته شدن
it irks me
خسته شدم
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
lagging
خسته کننده
weariful
خسته کننده
indefatigable
خسته نشدنی
irking
خسته شدن
tedious
خسته کننده
zonked
کاملا خسته
tiresome
خسته کننده
way worn
خسته راه
way worn
خسته سفر
dead alive
خسته کننده
irks
خسته شدن
he seems to be tired
خسته مینماید
uninteresting
خسته کننده
wearing
خسته کننده
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
unwearied
بانشاط خسته نشده
wearisomely
بطور خسته کننده
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
prolixly
بطور خسته کننده
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
grueling
خسته کننده فرساینده
gruelling
خسته کننده فرساینده
jade
یابو یا اسب خسته
longsome
مطول خسته کننده
langorous
خسته سستی اور
longueur
قسمت خسته کننده
nerve racking
خسته کننده اعصاب
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
prolix
خسته کننده روده دراز
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
teleost
ماهی استخوانی وابسته به ماهی استخوانی
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
piscium
ماهی
fished
ماهی
mermaid
زن ماهی
dogfish
سگ ماهی
mermaids
زن ماهی
fish
ماهی
gar
سگ ماهی
fumade
ماهی
caudal fin
دم ماهی
tartar sauce
سس ماهی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com