Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 112 (6 milliseconds)
English	Persian
irate <adj.>	خشمگین
exasperate	خشمگین
exasperated	خشمگین
exasperates	خشمگین
exasperating	خشمگین
waxy	خشمگین
in a fury	خشمگین
out of temper	خشمگین
snarly	خشمگین
snuffy	خشمگین
wrathful	خشمگین
wroth	خشمگین
pissed	خشمگین
mad [at] <adj.>	خشمگین [از]
angry [with] <adj.>	خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
pissed [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
angry <adj.>	خشمگین
furious <adj.>	خشمگین
indignant <adj.>	خشمگین
ireful [literary] <adj.>	خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.>	خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.>	خشمگین
wrathful [literary] <adj.>	خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.>	خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.>	خشمگین
Other Matches
to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
indignant	رنجیده خشمگین
ensnarl	خشمگین کردن
exasperating	خشمگین کردن
rabid	خشمگین هار
he was in his tantrum	خشمگین بود
exasperates	خشمگین کردن
exasperated	خشمگین کردن
wind up to fury	خشمگین کردن
infuriation	خشمگین سازی
vext	خشمگین کردن
to fly in to passion	خشمگین شدن
to fly into a rage	خشمگین شدن
to get excited	خشمگین شدن
to get one's monkey up	خشمگین شدن
loath loth	منفور خشمگین
to move to anger	خشمگین کردن
to put one's monkey up	خشمگین کردن
to lash oneself in to a fury	خشمگین شدن
to w up to fury	خشمگین کردن
to f. angry	خشمگین شدن
exasperate	خشمگین کردن
ensnaring	خشمگین کردن
ensnares	خشمگین کردن
ensnared	خشمگین کردن
ensnare	خشمگین کردن
incensing	خشمگین کردن
incenses	خشمگین کردن
incense	خشمگین کردن
in a stew	دل واپس خشمگین
snarls	خشمگین ساختن
snarling	خشمگین ساختن
snarl	خشمگین ساختن
enrage	خشمگین کردن
boils	خشمگین شدن
boiled	خشمگین شدن
boil	خشمگین شدن
incensed	خشمگین کردن
snarled	خشمگین ساختن
enraged	خشمگین کردن
enrages	خشمگین کردن
enraging	خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American]	کسی را خشمگین کردن
to provoke a person's anger	کسیرا خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British]	کسی را خشمگین کردن
to provoke a person to anger	کسیرا خشمگین کردن
irritates	برانگیختن خشمگین کردن
anger	غضب خشمگین کردن
resented	رنجیدن از خشمگین شدن از
provokes	برافروختن خشمگین کردن
resents	رنجیدن از خشمگین شدن از
provoke	برافروختن خشمگین کردن
provoked	برافروختن خشمگین کردن
infuriate	بسیار خشمگین کردن
infuriated	بسیار خشمگین کردن
infuriating	بسیار خشمگین کردن
irritate	برانگیختن خشمگین کردن
irritated	برانگیختن خشمگین کردن
resent	رنجیدن از خشمگین شدن از
angered	غضب خشمگین کردن
to be in a fume	خشمگین یارنجیده شدن
tarre	خشمگین کردن ازردن
snappish	خشمگین دارای مزه بد
angering	غضب خشمگین کردن
angers	غضب خشمگین کردن
resenting	رنجیدن از خشمگین شدن از
tar	: برانگیخته خشمگین کردن
infuriates	بسیار خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن
vexing	رنجه دادن خشمگین کردن
to fall into a rage or passion	خشمگین شدن ازجادر رفتن
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن
to lool black	خشمگین یا متغیر بنظر امدن
annoys	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoy	بستوه اوردن خشمگین کردن
vexes	رنجه دادن خشمگین کردن
vex	رنجه دادن خشمگین کردن
growled	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growl	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
rub someone the wrong way <idiom>	خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
aggravates	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravate	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated	اضافه کردن خشمگین کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com