Dictiornary-Farsi | خشمگین بود | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 112 (8 milliseconds)

English	Persian
he was in his tantrum	خشمگین بود


Search result with all words

anger	غضب خشمگین کردن
angered	غضب خشمگین کردن
angering	غضب خشمگین کردن
angers	غضب خشمگین کردن
tar	: برانگیخته خشمگین کردن
growl	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growled	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
irate <adj.>	خشمگین
snarl	خشمگین ساختن
snarled	خشمگین ساختن
snarling	خشمگین ساختن
snarls	خشمگین ساختن
resent	رنجیدن از خشمگین شدن از
resented	رنجیدن از خشمگین شدن از
resenting	رنجیدن از خشمگین شدن از
resents	رنجیدن از خشمگین شدن از
provoke	برافروختن خشمگین کردن
provoked	برافروختن خشمگین کردن
provokes	برافروختن خشمگین کردن
incense	خشمگین کردن
incensed	خشمگین کردن
incenses	خشمگین کردن
incensing	خشمگین کردن
ensnare	خشمگین کردن
ensnared	خشمگین کردن
ensnares	خشمگین کردن
ensnaring	خشمگین کردن
infuriate	بسیار خشمگین کردن
infuriated	بسیار خشمگین کردن
infuriates	بسیار خشمگین کردن
infuriating	بسیار خشمگین کردن
aggravate	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates	اضافه کردن خشمگین کردن
vex	رنجه دادن خشمگین کردن
vexes	رنجه دادن خشمگین کردن
vexing	رنجه دادن خشمگین کردن
enrage	خشمگین کردن
enraged	خشمگین کردن
enrages	خشمگین کردن
enraging	خشمگین کردن
annoy	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoys	بستوه اوردن خشمگین کردن
irritate	برانگیختن خشمگین کردن
irritated	برانگیختن خشمگین کردن
irritates	برانگیختن خشمگین کردن
boil	خشمگین شدن
boiled	خشمگین شدن
boils	خشمگین شدن
exasperate	خشمگین کردن
exasperate	خشمگین
exasperated	خشمگین کردن
exasperated	خشمگین
exasperates	خشمگین کردن
exasperates	خشمگین
exasperating	خشمگین کردن
exasperating	خشمگین
waxy	خشمگین
rabid	خشمگین هار
indignant	رنجیده خشمگین
ensnarl	خشمگین کردن
in a fury	خشمگین
in a stew	دل واپس خشمگین
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن
infuriation	خشمگین سازی
loath loth	منفور خشمگین
out of temper	خشمگین
snappish	خشمگین دارای مزه بد
snarly	خشمگین
snuffy	خشمگین
tarre	خشمگین کردن ازردن
to be in a fume	خشمگین یارنجیده شدن
to f. angry	خشمگین شدن
to lash oneself in to a fury	خشمگین شدن
to fall into a rage or passion	خشمگین شدن ازجادر رفتن
to fly in to passion	خشمگین شدن
to fly into a rage	خشمگین شدن
to get excited	خشمگین شدن
to get one's monkey up	خشمگین شدن
to lool black	خشمگین یا متغیر بنظر امدن
to move to anger	خشمگین کردن
to put one's monkey up	خشمگین کردن
to w up to fury	خشمگین کردن
wind up to fury	خشمگین کردن
to provoke a person to anger	کسیرا خشمگین کردن
to provoke a person's anger	کسیرا خشمگین کردن
to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
vext	خشمگین کردن
wrathful	خشمگین
wroth	خشمگین
pissed	خشمگین
rub someone the wrong way <idiom>	خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
to be like a red rag to a bull [British]	کسی را خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American]	کسی را خشمگین کردن
mad [at] <adj.>	خشمگین [از]
angry [with] <adj.>	خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
Other Matches

pissed [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
wroth [chiefly literary] <adj.>	خشمگین
indignant <adj.>	خشمگین
ireful [literary] <adj.>	خشمگین
furious <adj.>	خشمگین
angry <adj.>	خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.>	خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.>	خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.>	خشمگین
wrathful [literary] <adj.>	خشمگین
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن