Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
Other Matches
inculcate
پایمال کردن
inculcated
پایمال کردن
inculcates
پایمال کردن
inculcating
پایمال کردن
overrides
پایمال کردن
overrode
پایمال کردن
trample
پایمال کردن
trampled
پایمال کردن
tramples
پایمال کردن
to tread under foot
پایمال کردن
override
پایمال کردن
trampling
پایمال کردن
to tread down
پایمال کردن
overridden
پایمال کردن
suppress
خواباندن پایمال کردن
suppresses
خواباندن پایمال کردن
suppressing
خواباندن پایمال کردن
to nip or crush in the bud
در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
overwhelms
پایمال کردن مضمحل کردن
overwhelmed
پایمال کردن مضمحل کردن
overwhelm
پایمال کردن مضمحل کردن
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to breakin
خودرا داخل کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
downtrod
پایمال
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
pent up
پایمال شده
an outrage upon justice
پایمال سازی حق دیگران
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to rangeoneself
خودرا
to dress up
خودرا اراستن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to a onself
خودرا اراستن
mince
حرف خودرا خوردن
minces
حرف خودرا خوردن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
flatten
روحیه خودرا باختن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
flattens
روحیه خودرا باختن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
self assertion
خودرا جلو اندازی
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
pontify
خودرا مقدس نمودن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
insconce
خودرا جای دادن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com