English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 87 (1 milliseconds)
English Persian
constipation خشکی
terra firma خشکی
land خشکی
mainland خشکی
rigidity خشکی
dryness خشکی
drought خشکی
droughts خشکی
stiffness خشکی
aridity خشکی
barrenness خشکی
crispness خشکی
drouth خشکی
land n خشکی
leanness خشکی
parchedness خشکی
xeransis خشکی
dry land خشکی
Other Matches
dry gap bridge پل خشکی
ankylosis خشکی بند
catatonic rigidity خشکی کاتاتونیایی
chapt خشکی زدن
stiff neck خشکی گردن
corkiness سبکی خشکی
landsman اهل خشکی
lands man اهل خشکی
land breeze باد خشکی
hypnotic rigidity خشکی هیپنوتیسمی
huskiness درشتی خشکی
overland route راه خشکی
loosen از خشکی در اوردن
xerophytes خشکی پسند
zerophytes خشکی پسند
constipate خشکی اوردن
absolute drought خشکی مطلق
landlocked محاط در خشکی
landward بسوی خشکی
loosens از خشکی در اوردن
loosening از خشکی در اوردن
spits یک نقطه از خشکی
loosened از خشکی در اوردن
spit یک نقطه از خشکی
landings ورود به خشکی
landing ورود به خشکی
waterfront پیشرفتگی خشکی در اب
landfall دیدن خشکی
overland از راه خشکی
waterfronts پیشرفتگی خشکی در اب
landfalls دیدن خشکی
aground به خشکی نشسته
landlocked محصور در خشکی
He is curt ( rigid , strict ) . آدم خشکی است
constipation خشکی مزاج [پزشکی]
chap خشکی زدن پوست
terraqueous شامل خشکی ودریا
welter درهم و برهمی خشکی
terrarium نمایشگاه جانوران خشکی
costiveness خشکی مزاج [پزشکی]
spits پیشرفت خشکی در دریا
dyschezia خشکی مزاج [پزشکی]
dry mouth خشکی دهان [پزشکی]
eschar خشکی پوست زخم
spit پیشرفت خشکی در دریا
land carriage حمل و نقل خشکی
land lubber ادم خشکی مانده
dry mouth syndrome خشکی دهان [پزشکی]
landside طرف روبه خشکی
xerostomia خشکی دهان [پزشکی]
amphibian vehicle وسیله نقلیه برای خشکی و اب
overland mail پستی که از راه خشکی برود
land به خشکی امدن پیاده شدن
landsman کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
portage حمل قایق سبک روی خشکی
road haulier حمل کننده کالا از طریق خشکی
landfall دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfalls دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
holm جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
landfall n دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
horse اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
plays شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
landing net تور ماهیگیری با دسته کوتاه یا بلند, دامی که باماهیهای بزرگ راباان به خشکی میکشند
gaff میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق
exsiccative داروی خشکاننده داروی خشکی اوز
exsiccant داروی خشکاننده داروی خشکی اور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com