Dictiornary-Farsi | خشکی مطلق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
absolute drought	خشکی مطلق


Other Matches

absolute volue	مقدار مطلق قدر مطلق
constipation	خشکی
drought	خشکی
droughts	خشکی
xeransis	خشکی
stiffness	خشکی
terra firma	خشکی
dryness	خشکی
dry land	خشکی
mainland	خشکی
land	خشکی
parchedness	خشکی
aridity	خشکی
land n	خشکی
crispness	خشکی
drouth	خشکی
dry gap bridge	پل خشکی
leanness	خشکی
barrenness	خشکی
rigidity	خشکی
spit	یک نقطه از خشکی
aground	به خشکی نشسته
landward	بسوی خشکی
corkiness	سبکی خشکی
ankylosis	خشکی بند
landing	ورود به خشکی
loosens	از خشکی در اوردن
constipate	خشکی اوردن
loosened	از خشکی در اوردن
loosen	از خشکی در اوردن
chapt	خشکی زدن
catatonic rigidity	خشکی کاتاتونیایی
spits	یک نقطه از خشکی
waterfront	پیشرفتگی خشکی در اب
stiff neck	خشکی گردن
overland route	راه خشکی
overland	از راه خشکی
xerophytes	خشکی پسند
landings	ورود به خشکی
landsman	اهل خشکی
lands man	اهل خشکی
landfalls	دیدن خشکی
landfall	دیدن خشکی
hypnotic rigidity	خشکی هیپنوتیسمی
landlocked	محصور در خشکی
landlocked	محاط در خشکی
huskiness	درشتی خشکی
zerophytes	خشکی پسند
waterfronts	پیشرفتگی خشکی در اب
loosening	از خشکی در اوردن
land breeze	باد خشکی
terrarium	نمایشگاه جانوران خشکی
spits	پیشرفت خشکی در دریا
spit	پیشرفت خشکی در دریا
welter	درهم و برهمی خشکی
land carriage	حمل و نقل خشکی
land lubber	ادم خشکی مانده
He is curt ( rigid , strict ) .	آدم خشکی است
dry mouth	خشکی دهان [پزشکی]
dry mouth syndrome	خشکی دهان [پزشکی]
chap	خشکی زدن پوست
costiveness	خشکی مزاج [پزشکی]
xerostomia	خشکی دهان [پزشکی]
eschar	خشکی پوست زخم
dyschezia	خشکی مزاج [پزشکی]
landside	طرف روبه خشکی
constipation	خشکی مزاج [پزشکی]
terraqueous	شامل خشکی ودریا
amphibian vehicle	وسیله نقلیه برای خشکی و اب
overland mail	پستی که از راه خشکی برود
land	به خشکی امدن پیاده شدن
portage	حمل قایق سبک روی خشکی
landsman	کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
landfalls	دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
road haulier	حمل کننده کالا از طریق خشکی
landfall	دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfall n	دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
holm	جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
horse	اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
play	شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played	شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing	شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
plays	شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
landing net	تور ماهیگیری با دسته کوتاه یا بلند, دامی که باماهیهای بزرگ راباان به خشکی میکشند
gaff	میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق
purer	مطلق
purest	مطلق
allodial	مطلق
absolutes	مطلق
slickest	مطلق
slick	مطلق
alodial	مطلق
unalterable <adj.>	مطلق
starkest	مطلق
inconditionate	مطلق
pure	مطلق
freeing	مطلق
thorough going	مطلق
freed	مطلق
free	مطلق
unalienable <adj.>	مطلق
categoric	مطلق
starker	مطلق
implicit	مطلق
starkly	مطلق
inevitable <adj.>	مطلق
positive	مطلق
downright	مطلق
frees	مطلق
sheer	مطلق
categorical	مطلق
totaling	مطلق
autocratic	مطلق
unrestrained	مطلق
totaled	مطلق
sovereigns	مطلق
sovereign	مطلق
totalled	مطلق
totals	مطلق
totalling	مطلق
utter	مطلق
uttered	مطلق
utters	مطلق
indispensable <adj.>	مطلق
total	مطلق
stark	مطلق
abstract	مطلق
inalienable <adj.>	مطلق
abstracting	مطلق
arbitrary	مطلق
thetical	مطلق
thetic	مطلق
abstracts	مطلق
unconditional	مطلق
magisterial	مطلق
absolute	مطلق
absolute <adj.>	مطلق
absolute temperature	دمای مطلق
autarky	حاکم مطلق
categorical imperative	امر مطلق
absolute unit	واحد مطلق
command automatism	فرمانبری مطلق
absolute value	قدر مطلق
absolute temperature scale	مقیاس مطلق
absolute value	ارزش مطلق
absolute vacuum	خلاء مطلق
autarchy	حاکم مطلق
absolute volue	ارزش مطلق
absolute viscosity	لزجت مطلق
absolute zaro	صفر مطلق
absolute velocity	سرعت مطلق
absolute zero	صفر مطلق
abstractly	بطور مطلق
ens	هستی مطلق
almightly	قادر مطلق
absolute value	مقدار مطلق
alodium	ملک مطلق
absolute viscosity	گرانروی مطلق
an abstroct number	عدد مطلق
absolute volume	حجم مطلق
shoo-in <idiom>	برنده مطلق
all-powerful	قادر مطلق
welsh mortgage	رهن مطلق
universal legacy	وصیت مطلق
the preterite tense	ماضی مطلق
the positive d.	درجه مطلق
summum bonum	خیر مطلق
(not a) snowball's chance in hell <idiom>	بد شانس مطلق
simpliciter	بطور مطلق
seizin	تصرف مطلق
individuum	هستی مطلق
imperator	فرمانروای مطلق
global minimum	حداقل مطلق
global maximum	حداکثر مطلق
general power of attorney	وکالت مطلق
freeholder	مالک مطلق
dynamic viscosity	گرانروی مطلق
irrelative	نا مربوط مطلق
modulus	قدر مطلق
seisin	تصرف مطلق
quiet enjoyment	واگذاری مطلق
perfect loss	زیان مطلق
past or preterite d.	ماضی مطلق
pansophism	دانش مطلق
oversoul	حقیقت مطلق
modulusp	قدر مطلق
dead halt	توقف مطلق
absolute ether	اثر مطلق
autocrat	حاکم مطلق
autocrat	سلطان مطلق
absolute alcohol	الکل مطلق
absolute deviation	انحراف مطلق
absolute density	چگالی مطلق
absolute deficiency	نقص مطلق
autocrats	حاکم مطلق
absolute discharge	آزادی مطلق
absolute efficiency	کارائی مطلق
abstracts	مطلق خیالی
despot	حاکم مطلق
despots	حاکم مطلق