Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (7 milliseconds)
English
Persian
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
imbark
باکشتی بودن
embarcation
حمل باکشتی
embarcation
عزیمت باکشتی
shippable
قابل حمل باکشتی
to sail a sea
باکشتی عبورکردن ازدریا
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
ships
باکشتی فرستادن یا حمل کردن
shipment
کالای حمل شده باکشتی
shipments
کالای حمل شده باکشتی
ship
باکشتی فرستادن یا حمل کردن
shipper
حمل کمننده کالا باکشتی
floating cargo
باری که باکشتی حمل میشود
stow away
مسافرت قاچاقی کردن باکشتی وغیره
how many day's sail is it?
چند روز راه است باکشتی
steamboat
قایق بخاری باکشتی بخارسفر کردن
shipments
ارسال کالا باکشتی کالای ارسالی با کشتی
shipment
ارسال کالا باکشتی کالای ارسالی با کشتی
sailings
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sailed
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
passage of arms
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
encountering
زد و خورد
engagements
زد و خورد
encounters
زد و خورد
encountered
زد و خورد
encounter
زد و خورد
feeds
خورد
ate
خورد
feed
خورد
feedback
پس خورد
punch-ups
زد و خورد
engagement
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
melec
زدو خورد
to rub a thing in
چیزیرا خورد
parallel feed
خورد موازی
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
the timber warped
تیرپیچ خورد
to sinister in
خورد رفتن
squish
خورد کردن
self absorbed
در خورد فرورفته
regulating slack
خورد دادن
pulverizer
خورد کننده
eating
خورد و خوراک
pin feed
خورد سنجاقی
misfeed
سوء خورد
card feed
خورد کارت
face down feed
خورد رو به پایین
passage at arms
زدو خورد
cross feed
خورد متقابل
drank
خورد سرکشید
drank
نوشابه خورد
drank
عرق خورد
feedback
باز خورد
face up feed
خورد رو به بالا
feedback circuit
مدار پس خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
whang
صدای بر خورد دو جسم
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
warfare
نزاع زدو خورد
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
diner
کسی که شام می خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
diners
کسی که شام می خورد
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com