Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
o o line
خط تقسیم دیدبانی
Other Matches
bilateral spotting
دیدبانی مضاعف محل اصابت گلوله دیدبانی دو جانبه
spot
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spots
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
scan
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scans
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
flank observation
دیدبانی جانبی دیدبانی از دیدگاه جانبی
night vision
دیدبانی در شب دید شبانه دیدبانی شبانه
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
observations
دیدبانی
observation
دیدبانی
espial
دیدبانی
observations
دیدبانی اتش
o o line
خط دیدبانی سپاه
observation post
پست دیدبانی
direct observation
دیدبانی مستقیم
observation
دیدبانی اتش
army of observation
عده دیدبانی
observation sector
قطاع دیدبانی
observing sector
قطاع دیدبانی
observing sector
منطقه دیدبانی
loopholes
سوراخ دیدبانی
observing
دیدبانی کردن
observed
دیدبانی کردن
report
گزارش دیدبانی
reported
گزارش دیدبانی
neglects
دیدبانی نکنید
neglecting
دیدبانی نکنید
neglected
دیدبانی نکنید
neglect
دیدبانی نکنید
observes
دیدبانی کردن
reports
گزارش دیدبانی
bilateral observation
دیدبانی دوجانبه
bilateral observation
دیدبانی مضاعف
flank observation
دیدبانی جناحی
ground observation
دیدبانی زمینی
astronomic observation
دیدبانی نجومی
observe
دیدبانی کردن
radar quardship
دیدبانی بارادار
aerial observation
دیدبانی هوایی
beacons
برج دیدبانی
beacon
برج دیدبانی
watchtowers
برج دیدبانی
watch tower
برج دیدبانی
loophole
سوراخ دیدبانی
visual observation
دیدبانی بصری
loop-hole
سوراخ دیدبانی
air observation
دیدبانی هوایی
visual observation
دیدبانی با چشم
watchtower
برج دیدبانی
snooper scope
دوربین تعقیب و دیدبانی
infrared viewer
دوربین دیدبانی شبانه
terrain spotting
دیدبانی کردن زمین
tog method
روش دیدبانی محوری
ground observation
دیدبانی ازروی زمین
apex angle
زاویه راسی دیدبانی
radar beacon
برج دیدبانی رادار
optical
مربوط به دیدبانی بصری
pilothouse
اطاق دیدبانی کشتی
astronomic station
ایستگاه دیدبانی نجومی
scope
وسیله دیدبانی یا بینایی
surveillance
دیدبانی و مراقبت از منطقه
observed fire
تیر دیدبانی شده
folded optics
وسیله عکاسی یا دیدبانی تاشونده
spotting
دیدبانی کردن دید زدن
weather observation
مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
observed chart
طرح تیر دیدبانی شده
visibility range
شعاع عمل دیدبانی یا دید
air spot
تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
tog method
روش دیدبانی در خط توپ هدف
snooper
هواپیمایی که در حال تعقیب یا دیدبانی است
spotting
تنظیم تیر و دیدبانی اتش درتوپخانه دریایی
air spot
تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
neglecting
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
pibal
دیدبانی بصری بالن هواسنجی برای تعیین سمت باد
neglect
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglected
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglects
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
spotting line
خط دیدبانی توپخانه دریایی یازمینی خط تنظیم تیر ودیدبانی اتش
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
spotting charge
خرج مشقی برای تصحیحات دیدبانی خرج مخصوص تنظیم تیر
sniper scope
دوربین تیراندازی بوسیله تیراندازان ماهر دوربین مادون قرمز دیدبانی در شب
crested
دیدبانی غیر ممکن غیر قابل دید به وسیله مانع
pibal
تعیین جهت وزش باد به طریقه بصری دیدبانی بصری
rawin
دستگاه رادارهواسنجی دستگاه هواسنجی دیدبانی بصری مسیر بادهای طبقات بالای جو
interocular distance
فاصله بین عدسیهای یک وسیله دیدبانی یا بین دوچشم
area search
کاوش منطقه با دیدبانی بصری کاوش منطقهای
reduction coefficient
ضریب کاهش استعداد ضریب دیدبانی
allotment
تقسیم
dispensation
تقسیم
dispensations
تقسیم
allotments
تقسیم
sharing
تقسیم
division
تقسیم
admeasurement
تقسیم
admensuration
تقسیم
cleavages
تقسیم
cleavage
تقسیم
allocating
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
divisions
تقسیم
apportionment
تقسیم
repartition
تقسیم
distributions
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
branches
تقسیم
branch
تقسیم
zeradivide
تقسیم بر صفر
division sign
نماد تقسیم
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
sharing the market
تقسیم بازار
to share out
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
severability
قابلیت تقسیم
sortition
تقسیم با قرعه
divisions
عمل تقسیم
short division
تقسیم باختصار
scissor
قطع تقسیم
administer
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
division
عمل تقسیم
administers
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
divided
تقسیم شده
division
تقسیم
[ریاضی]
divider
تقسیم کننده
divider
پرگار تقسیم
divisive
تقسیم کننده
administered
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
compart
تقسیم کردن
divisional
مربوط به تقسیم
division of labor
تقسیم کار
distribution coefficient
ضریب تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
division check
ازمایش تقسیم
division line
خط تقسیم شده
dividable
قابل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution of forces
تقسیم نیروها
fire distribution
تقسیم اتش
frequency alloment
تقسیم فرکانس
battery bus
جعبه تقسیم
market segmentation
تقسیم بازار
autotomy
تقسیم خودبخود
denominator
تقسیم کننده
meiosis
تقسیم کاهشی
meiosis
تقسیم سلولی
partition function
تابع تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
load distribution
تقسیم بار
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency distribution
تقسیم فرکانس
hyphenation
تقسیم کلمه
clastic
تقسیم شونده
busbar
جعبه تقسیم
indistributable
تقسیم نشدنی
line graduation
تقسیم بندی خط
divide exception
خطای تقسیم
dichotomy
تقسیم به دو بخش
separates
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
subdivisions
تقسیم مجدد
distributes
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
dividing
تقسیم بندی
intersected
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
divisible
قابل تقسیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com