Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (2 milliseconds)
English
Persian
impolicy
خلاف مصلحت
inadvisability
خلاف مصلحت
Search result with all words
impoliticly
از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
Other Matches
politic
مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی
advice
مصلحت
expediency
مصلحت
interest
مصلحت
advisability
مصلحت
expedient
مصلحت
expedients
مصلحت
interests
مصلحت
interests
سود مصلحت
interest
سود مصلحت
policy
مصلحت اندیشی
pragmatism
مصلحت گرایی
As deemed advisable . As expedient .
هرطور که مصلحت با شد
expedient
مصلحت امیز
expedients
مصلحت امیز
policies
مصلحت اندیشی
vital interest
مصلحت حیاتی
expediential
مصلحت امیز
politicly
ازروی مصلحت
To regard as advisable . To deem prudent .
مصلحت دیدن
advised
مصلحت امیز
impolitic
مخالف مصلحت
pragmatist
مصلحت گرای
rede
وقوع مصلحت
white lie
<idiom>
دروغ مصلحت آمیز
expediently
از روی مصلحت یا اقتضا
it is inadvisable to say that
گفتن ان مصلحت نیست
politic
مصلحت امیز کاردانی
white lie
دروغ مصلحت آمیز
A white lie .
دروغ مصلحت آمیز
honesty is the best policy
عین مصلحت در راستی ودرستی است
inexpediently
از روی فلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
misdemeanor
خلاف
minor offence
خلاف
petty offence
خلاف
misdoing
خلاف
delict
خلاف
offense,etc
خلاف
misconduct
خلاف
contrary to
بر خلاف
misdeeds
خلاف
offenses
خلاف
trespass
خلاف
trespassed
خلاف
trespasses
خلاف
trespassing
خلاف
perverse
خلاف بد
offence
خلاف
misdeed
خلاف
foul
خلاف طوفانی
contra flow
خلاف جهت
opposit
در خلاف جهت
malversation
اختلاس خلاف
immorally
بر خلاف اخلاق
commit a minor offence
خلاف کردن
fouls
خلاف طوفانی
police court
دادگاه خلاف
abnonmally
بر خلاف قاعده
fouled
خلاف طوفانی
untrue
خلاف واقع
anticlimactic
خلاف انتظاری
guilty of a minor offence
خلاف کار
foulest
خلاف طوفانی
offender
خلاف کار
misprision
خلاف کاری
illogic
خلاف منطق
court of petty offences
محکمه خلاف
court of minor offence
محکمه خلاف
missatement
خلاف گویی
contrary to nature
بر خلاف طبیعت
misconduct
خلاف کاری
contradictions
خلاف گویی
untruthful
خلاف حقیقت
unconscionable
خلاف وجدان
reversing
خلاف جهت
reverses
خلاف جهت
reversed
خلاف جهت
reverse
خلاف جهت
contradiction
خلاف گویی
irregular
خلاف قاعده
contrary
مقابل خلاف
anomalies
خلاف قاعده
offenders
خلاف کار
fouler
خلاف طوفانی
trumped up
خلاف واقع
anomaly
خلاف قاعده
unconventional
خلاف عرف
unlawful
خلاف شرع
police court
محکمه خلاف
immoral
خلاف اخلاق
anomalous
خلاف قاعده
trumped-up
خلاف واقع
malfeasance
کار خلاف قانون
unreason
عمل خلاف عقل
to offend against any one
به کسی خلاف کردن
to rise up against someone
[something]
شورش کردن بر خلاف
irregular act
عمل خلاف رویه
untruth
خلاف حقیقت کذب
unscientific
خلاف موازین علمی
inequity
خلاف موازین انصاف
inequitable
خلاف موازین انصاف
untruths
خلاف حقیقت کذب
upwind
خلاف جهت باد
offends
مرتکب خلاف شدن
unnatural
بر خلاف اصول طبیعت
offended
مرتکب خلاف شدن
offend
مرتکب خلاف شدن
hackers
شخص خلاف کار
hacker
شخص خلاف کار
unnaturally
بر خلاف اصول طبیعت
counterclockwise
در خلاف عقربههای ساعت
inequities
خلاف موازین انصاف
counterclockwise
در خلاف جهت ساعت
heterotaxy
ترتیب خلاف قاعده
illegality
کار خلاف قانون
heterotaxis
ترتیب خلاف قاعده
condition contrary to the requirment
شرط خلاف مقتضای عهد
To swim against the current.
بر خلاف جریان آب شنا کردن
This is against our agreement.
[This is contrary to our agreement]
این بر خلاف قرارداد ما است.
malfeasance
شرارت کار خلاف قانون
condition contrary to the requirement
شرط خلاف مقتضای عقد
counterclockwise rotation
حرکت در خلاف عقربههای ساعت
retrograde
دوران در خلاف جهت معمول
condition contrary to the requirment of
شرط خلاف مقتضای عهد
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
cross
خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser
خلاف میل کسی رفتار کردن
crosses
خلاف میل کسی رفتار کردن
crossest
خلاف میل کسی رفتار کردن
unconstitutional
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
to strive against the stream
<idiom>
بر خلاف جریان آب شنا کردن
[اصطلاح مجازی]
to swim against the tide
<idiom>
بر خلاف جریان آب شنا کردن
[اصطلاح مجازی]
to buck the trend
<idiom>
بر خلاف جریان آب شنا کردن
[اصطلاح مجازی]
unmilitary
بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
Unless otherwise stated .
مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
corpus delicti
عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون
neap tide
دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
adverse yaw
شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
shields
, بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
shield
, بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
prior possession
تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
neo keynesians
اقتصاددانان جدید کینزی گروهی که نظریات اقتصادی انها بر خلاف نظریات طرفداران مکتب پولی است
pragmatism
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
backwards
در جهت عقب یا در خلاف جهت
backward
در جهت عقب یا در خلاف جهت
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
due bill
در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
vortex ring state
حالت کاری رتور اصلی رتورکرافت که در ان جهت جریان رتور در خلاف جریان نسبی قائم خارج دیسک رتور وتراست رتور میباشد
reaganomics
اقتصادطرفدار عرضه است که اساس ان بر خلاف اقتصاد کینزی برروی مدیریت عرضه قراردارد . در این اقتصاد کاهش مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی که باعث افزایش تولید و عرضه خواهد شد معرفی میشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com