English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to laugh to scorn خندیدن به ریشخند کردن
Other Matches
blandish ریشخند کردن
to speak with a sweet tongue <idiom> ریشخند کردن
sweet talk ریشخند کردن
illude ریشخند کردن
to talk with the tongues of angels <idiom> ریشخند کردن
wheedle ریشخند کردن
bamboozle ریشخند کردن
bamboozled ریشخند کردن
wheedled ریشخند کردن
blarney ریشخند کردن
bamboozling ریشخند کردن
wheedles ریشخند کردن
bamboozles ریشخند کردن
wheedling ریشخند کردن
cuittle ریشخند کردن غلغلک دادن
whicker بع بع کردن زیر لب خندیدن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
to make game of مسخره کردن ریشخند کردن
ridiculed ریشخند
irrision ریشخند
ridicules ریشخند
bamboozlement ریشخند
ridicule ریشخند
ridiculing ریشخند
gabber ریشخند کن
blandishment ریشخند
momus ریشخند
cajolement ریشخند
derisible شایسته ریشخند
deridingly ازروی ریشخند
jeer ریشخند استهزاء
jeered ریشخند استهزاء
jeering ریشخند استهزاء
jeers ریشخند استهزاء
quizzable قابل ریشخند
scoff ریشخند استهزاء
sneeringly ریشخند کنان
scoffingly ریشخند کنان
scoffs ریشخند استهزاء
scoffed ریشخند استهزاء
cajolery ریشخند گول
mockingly ریشخند کنان
sarcasm ریشخند سرزنش
scoffing ریشخند استهزاء
insinuating موذی ریشخند کننده
to w anything out of a person چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
in stitches <idiom> خندیدن
giggled ول خندیدن
chortled خندیدن
to smile at خندیدن به
giggles ول خندیدن
chortle خندیدن
giggling ول خندیدن
giggle ول خندیدن
chortles خندیدن
chortling خندیدن
sniggers زیر لب خندیدن
snigger زیر لب خندیدن
sniggering زیر لب خندیدن
sniggered زیر لب خندیدن
giglet خندیدن است
giglot خندیدن است
simper سفیهانه خندیدن
snickers باصدا خندیدن
yuk قاهقاه خندیدن
simpering بیجا خندیدن
snickering باصدا خندیدن
simpering سفیهانه خندیدن
risibility توانایی خندیدن
simpered بیجا خندیدن
tolaugh.atany thing بچیزی خندیدن
simpers سفیهانه خندیدن
simpers بیجا خندیدن
simpered سفیهانه خندیدن
simper بیجا خندیدن
to force a laugh بزور خندیدن
snicker باصدا خندیدن
laugh in one's sleeve زیر لب خندیدن
snickered باصدا خندیدن
chuckles بادهان بسته خندیدن
chuckles پیش خود خندیدن
chuckling بادهان بسته خندیدن
laugh خندیدن خندان بودن
laughed خندیدن خندان بودن
To laugh in someones face. به ریش کسی خندیدن
chuckled بادهان بسته خندیدن
chuckle پیش خود خندیدن
chuckle بادهان بسته خندیدن
to laugh boisterously باصدای بلند خندیدن
laughs خندیدن خندان بودن
chuckling پیش خود خندیدن
chuckled پیش خود خندیدن
The laugh(talk) loudly. بلند خندیدن (حرف زدن )
titters پوزخند زدن ترتر خندیدن
tittering پوزخند زدن ترتر خندیدن
tittered پوزخند زدن ترتر خندیدن
titter پوزخند زدن ترتر خندیدن
Langhing is improper at a funeral. خندیدن در مراسم تدفین کار صحیحی نیست
guffaw قاه قاه خندیدن
guffawed قاه قاه خندیدن
guffawing قاه قاه خندیدن
guffaws قاه قاه خندیدن
to roar with laughter قاه قاه خندیدن
hee-haws قاه قاه خندیدن
hee-haw قاه قاه خندیدن
cachinnate قاه قاه خندیدن
to burst out laughing قاه قاه خندیدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com