English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
Other Matches
bungles سرهم بندی کردن
railroads سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
jerry build سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
to knock together سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
slub سرهم بندی کردن
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
tinkered سرهم بندی
tinkers سرهم بندی
fiddle around <idiom> سرهم بندی
tinker سرهم بندی
patchery سرهم بندی
snow job سرهم بندی
tinkering سرهم بندی
patching سرهم بندی
botchery سرهم بندی
identikit سرهم بندی شده
ersatz سرهم بندی شده
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
patch cord سیم سرهم بندی
shake-up سرهم بندی دگرگونی
patchboard تخته سرهم بندی
patch panel تابلوی سرهم بندی
shake up سرهم بندی دگرگونی
identikits سرهم بندی شده
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
suppress خواباندن پایمال کردن
suppresses خواباندن پایمال کردن
suppressing خواباندن پایمال کردن
embeds خواباندن محاط کردن
to laylow پست کردن خواباندن
embed خواباندن محاط کردن
get off to sleep خواب کردن خواباندن
tenderises ترد کردن خواباندن گوشت
tenderizing ترد کردن خواباندن گوشت
tenderizes ترد کردن خواباندن گوشت
tenderized ترد کردن خواباندن گوشت
tenderize ترد کردن خواباندن گوشت
tenderising ترد کردن خواباندن گوشت
tenderised ترد کردن خواباندن گوشت
assemble سرهم کردن
patch سرهم کردن
assembled سرهم کردن
patches سرهم کردن
assembles سرهم کردن
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
lay خواباندن
to lull to sleep خواباندن
lays خواباندن
put to bed خواباندن
to put to bed خواباندن
put-downs خواباندن
lay low خواباندن
mollify خواباندن
to stamp out خواباندن
mollifies خواباندن
mollifying خواباندن
mollified خواباندن
put-down خواباندن
put down خواباندن
to hush up خواباندن
appeasing فرونشاندن خواباندن
appeased فرونشاندن خواباندن
appease فرونشاندن خواباندن
appeases فرونشاندن خواباندن
To be biding ones time . گوش خواباندن
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
stopped خواباندن بند اوردن
stopping خواباندن بند اوردن
to wear down ساییده شدن خواباندن
to lay prostrate روبه زمین خواباندن
stops خواباندن بند اوردن
stop خواباندن بند اوردن
lay down خواباندن زمین گذاشتن
marinade خواباندن [روش پخت] [غذا و آشپزخانه]
marinate خواباندن [روش پخت] [غذا و آشپزخانه]
consecutive پشت سرهم
successive <adj.> پشت سرهم
in quick succession تندپشت سرهم
at a stretch پشت سرهم
tinkerer سرهم بند
tandom پشت سرهم
bursts پشت سرهم
burst پشت سرهم
successive پشت سرهم
end to end سرهم پیوسته
flimfalmmer سرهم بند
consecutive <adj.> پشت سرهم
blow by blow پشت سرهم
blow-by-blow پشت سرهم
awkward سرهم بند
sequential <adj.> پشت سرهم
seriate پشت سرهم
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
burst mode وضعیت پشت سرهم
burst mode وجه پشت سرهم
arcade طاقهای پشت سرهم
seriate پشت سرهم اوردن
tandem computers کامپیوترهای پشت سرهم
day and night <idiom> شب وروز پشت سرهم
rigs نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
chain-smokers کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
chain-smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
chain smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
He is a chain smoker. پشت سرهم سیگار می کشد
overpacking دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
i wrote letter a letter چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
classifications طبقه بندی کردن طبقه بندی
classification طبقه بندی کردن طبقه بندی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification طبقه بندی [درجه بندی] فرش
to make a muddle of سر هم بندی کردن
caulk اب بندی کردن
to take a snack ته بندی کردن
lacevi بندی کردن
to make a mess of سر هم بندی کردن
to nails up سر هم بندی کردن
batten down اب بندی کردن
to mull a mull of سر هم بندی کردن
to pin up بی بندی کردن
underpins پی بندی کردن
underpin پی بندی کردن
seals اب بندی کردن
sealing اب بندی کردن
underpinned پی بندی کردن
seal اب بندی کردن
grades طبقه بندی کردن کلاسه کردن
gaduate درجه بندی کردن تغلیظ کردن
resort جدا کردن طبقه بندی کردن
segregation جدا کردن درجه بندی کردن
type ماشین کردن طبقه بندی کردن
resorted جدا کردن طبقه بندی کردن
partitions جدا کردن جزء بندی کردن
typed ماشین کردن طبقه بندی کردن
types ماشین کردن طبقه بندی کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
portions تسهیم کردن سهم بندی کردن
portion تسهیم کردن سهم بندی کردن
resorts جدا کردن طبقه بندی کردن
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
grade طبقه بندی کردن کلاسه کردن
partition جدا کردن جزء بندی کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
gradate درجه بندی کردن مخلوط کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
hoodwinks چشم بندی کردن
compartmentalising فصل بندی کردن
resort دسته بندی کردن
categorized رده بندی کردن
compartmentalize بخش بندی کردن
compartmentalize فصل بندی کردن
compartmentalising بخش بندی کردن
aggroup طبقه بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com