English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (9 milliseconds)
English Persian
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
Other Matches
i fell a بخواب رفتم
snoozle بخواب رفتن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
drop off بخواب رفتن
hypnic متعلق بخواب
to go off بخواب رفتن
to fall a بخواب رفتن
hibernating بخواب زمستانی رفتن
dreamful معتاد بخواب دیدن
hibernate بخواب زمستانی رفتن
hibernated بخواب زمستانی رفتن
hibernates بخواب زمستانی رفتن
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
mesmeric مربوط بخواب مصنوعی درحالت خواب مغناطیسی گیرنده
to rangeoneself خودرا
Early to bed and early to rise . <proverb> زود بخواب و زود بر خیز .
to a onself خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to dress up خودرا اراستن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
pontify خودرا مقدس نمودن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to breakin خودرا داخل کردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
insconce خودرا جای دادن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
flatten روحیه خودرا باختن
flattens روحیه خودرا باختن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
mince حرف خودرا خوردن
minces حرف خودرا خوردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
underplay دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
underplaying دست خودرا ادا نکردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com