Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
Other Matches
to sun one self
خودرا افتاب دادن
insconce
خودرا جای دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
kismet
سرنوشت
doom
سرنوشت بد
predestination
سرنوشت
fate
سرنوشت
die
سرنوشت
fates
سرنوشت
destiny
سرنوشت
lot
سرنوشت
destinies
سرنوشت
destinations
سرنوشت
the weird sisters
سرنوشت
destination
سرنوشت
fatalist
معتقد به سرنوشت
portion
سرنوشت قسمت
portions
سرنوشت قسمت
manifest destiny
سرنوشت ملی
fatalism
سرنوشت باوری
fatalism
اعتقاد به سرنوشت
parcae
سه خدای سرنوشت
common fate
سرنوشت مشترک
allotments
سرنوشت تقدیر
allotment
سرنوشت تقدیر
to be the clincher
سرنوشت ساختن
[موقعیتی]
to turn the scales
سرنوشت ساختن
[موقعیتی]
depth
بازیگر سرنوشت ساز
depths
بازیگر سرنوشت ساز
run-offs
مسابقه سرنوشت ساز
a fateful mistake
اشتباهی سرنوشت ساز
law of common fate
قانون سرنوشت مشترک
run-off
مسابقه سرنوشت ساز
run off
مسابقه سرنوشت ساز
ice
امتیاز سرنوشت ساز
deciding
امتیاز سرنوشت ساز
karma
سرنوشت مراسم دینی
heart of stone
<idiom>
شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
his fate is sealed
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
seal one's fate
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
dole
سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
predestinate
قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
to rangeoneself
خودرا
to dress up
خودرا اراستن
to a onself
خودرا اراستن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
flatten
روحیه خودرا باختن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
self assertion
خودرا جلو اندازی
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
minces
حرف خودرا خوردن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
mince
حرف خودرا خوردن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
to breakin
خودرا داخل کردن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
flattens
روحیه خودرا باختن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
pontify
خودرا مقدس نمودن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
fates
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
fate
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
he was otherwise ordered
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com