Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 219 (6 milliseconds)
English
Persian
insconce
خودرا جای دادن
Search result with all words
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
Other Matches
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself
خودرا
to a onself
خودرا اراستن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to dress up
خودرا اراستن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
to breakin
خودرا داخل کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
mince
حرف خودرا خوردن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
self assertion
خودرا جلو اندازی
flatten
روحیه خودرا باختن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
minces
حرف خودرا خوردن
flattens
روحیه خودرا باختن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
pontify
خودرا مقدس نمودن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com