Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
to breakin
خودرا داخل کردن
Other Matches
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
engage
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
ingratiated
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
to work in
داخل کردن
enter
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
enters
داخل کردن
entered
داخل کردن
intromit
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
imbark
داخل کردن
work in
داخل کردن
immit
داخل کردن
phase in
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
swap in
مبادله کردن به داخل
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
ram
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
rammed
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ingestion
قورت دادن داخل معده کردن
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
insufflation
داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
financing
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
financed
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
insinuates
داخل کردن اشاره کردن
insinuated
داخل کردن اشاره کردن
insinuate
داخل کردن اشاره کردن
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
distemper
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to rangeoneself
خودرا
to lock somebody
[yourself]
out
[of something]
در را روی
[خود]
کسی قفل کردن
[و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
water injection
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to dress up
خودرا اراستن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to a onself
خودرا اراستن
choke bore
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
flatten
روحیه خودرا باختن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
flattens
روحیه خودرا باختن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
pontify
خودرا مقدس نمودن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
insconce
خودرا جای دادن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
minces
حرف خودرا خوردن
mince
حرف خودرا خوردن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
self assertion
خودرا جلو اندازی
water displacement
زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
embark
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
interiors
داخل
lineball
داخل
within
در داخل
aboard
داخل
intra
داخل
interior
داخل
interiorly
از داخل
within
<prep.>
در داخل
insides
داخل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com