Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English
Persian
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
Other Matches
dissociates
رسواکردن
dissociate
رسواکردن
dissociating
رسواکردن
to cry down
رسواکردن باهوردکردن
to give away
واگذارکردن رسواکردن
tradece
بد نام یا رسواکردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
misdoubt
مظنون
suspects
مظنون
suspecting
مظنون
suspecta
مظنون
suspect
مظنون
suspecting
مظنون موردشک
suspicion
[about somebody]
مظنون
[به کسی]
suspect
مظنون موردشک
suspected
مشکوک مظنون
suspects
مظنون موردشک
defiant
جسور مظنون
suspecta
مظنون شدن
smell a rat
<idiom>
مظنون بودن
suspect
شک داشتن مظنون بودن
suspicions
تردید مظنون بودن
suspicion
تردید مظنون بودن
suspects
شک داشتن مظنون بودن
suspecting
شک داشتن مظنون بودن
to become suspected
مشکوک
[مظنون]
شدن
suspect
آدم موردشک
[مظنون]
to rangeoneself
خودرا
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to a onself
خودرا اراستن
to dress up
خودرا اراستن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
to breakin
خودرا داخل کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
self assertion
خودرا جلو اندازی
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
flatten
روحیه خودرا باختن
flattens
روحیه خودرا باختن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
mince
حرف خودرا خوردن
minces
حرف خودرا خوردن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
insconce
خودرا جای دادن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
pontify
خودرا مقدس نمودن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com