English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (13 milliseconds)
English Persian
to d. oneself up خودرا گرفتن
Search result with all words
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
Other Matches
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself خودرا
to dress up خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to a onself خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
pontify خودرا مقدس نمودن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
minces حرف خودرا خوردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
mince حرف خودرا خوردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
flatten روحیه خودرا باختن
flattens روحیه خودرا باختن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to breakin خودرا داخل کردن
insconce خودرا جای دادن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
to shut off را گرفتن
cork گرفتن
to take fast hold of گرفتن
tong گرفتن
seized گرفتن
reclaimed پس گرفتن
to take up گرفتن
seizes گرفتن
to take a wife زن گرفتن
reclaim پس گرفتن
to station oneself جا گرفتن
to whisk away or off گرفتن
blinds گرفتن
blinded گرفتن
recaptured پس گرفتن
recaptures پس گرفتن
recapturing پس گرفتن
to take one's stand جا گرفتن
corks گرفتن
blind گرفتن
recapture پس گرفتن
grabbed گرفتن
seize گرفتن
adeem پس گرفتن
disesteem کم گرفتن
reoccupy از سر گرفتن
capturing گرفتن
captures گرفتن
capture گرفتن
tithes ده یک گرفتن از
tithe ده یک گرفتن از
to addict oneself خو گرفتن
encumber گرفتن
encumbered گرفتن
to begin again از سر گرفتن
encumbering گرفتن
encumbers گرفتن
to break in گرفتن
to bring to a stop را گرفتن
grabs گرفتن
raclaim پس گرفتن
grabbing گرفتن
devest گرفتن
despumate کف گرفتن از
false grip گرفتن
get at گرفتن
deglutinate گرفتن
inclasp در بر گرفتن
catch on گرفتن
indwell جا گرفتن
infold در بر گرفتن
lay to heart به دل گرفتن
withdrawals پس گرفتن
withdrawal پس گرفتن
obturate گرفتن
grab گرفتن
to put a stop to را گرفتن
holds گرفتن
situates جا گرفتن
to lay a wager گرفتن
situating جا گرفتن
skimmed کف گرفتن از
overtakes گرفتن
skim گرفتن کف
overtaken گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com