Dictiornary-Farsi | خودفروشی تظاهر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 85 (7 milliseconds)

English	Persian
flashiness	خودفروشی تظاهر


Other Matches

swanks	خودفروشی
swanked	خودفروشی
fanfaronade	خودفروشی
swank	خودفروشی
panache	تل خودفروشی
toplofty	خودفروشی
vain glory	خودفروشی
swanking	خودفروشی
fripperies	خودنمایی خودفروشی
pretensions	دعوی خودفروشی
frippery	خودنمایی خودفروشی
pretension	دعوی خودفروشی
self prasise	خودفروشی تعریف از خود
pretension	تظاهر
displays	تظاهر
displayed	تظاهر
pretensions	تظاهر
effusion	تظاهر
effusions	تظاهر
displaying	تظاهر
fakery	تظاهر
pretense	تظاهر
prudery	تظاهر
display	تظاهر
grimaced	تظاهر
grimaces	تظاهر
pretenses	تظاهر
pretence	تظاهر
affectation	تظاهر
grimacing	تظاهر
affectations	تظاهر
make-believe	تظاهر
grimace	تظاهر
semblance	تظاهر
eyewash	تظاهر
make believe	تظاهر
pretences	تظاهر
simulations	وانمود تظاهر
pretend	تظاهر کردن
feign	تظاهر کردن
ostensive	تظاهر امیز
preciosity	تصنع تظاهر
sham	تظاهر کردن
pass off <idiom>	تظاهر کردن
dissemble	تظاهر کردن
shams	تظاهر کردن
simulation	وانمود تظاهر
sham	تظاهر کردن
gleams	تظاهر موقتی
gleaming	تظاهر موقتی
affect	تظاهر کردن به
affects	تظاهر کردن به
gleam	تظاهر موقتی
gleamed	تظاهر موقتی
feinted	تظاهر به عملیات تظاهرات
feinted	نمایش دروغی تظاهر
feint	تظاهر به عملیات تظاهرات
feinting	تظاهر به عملیات تظاهرات
ostentation	خود فروشی تظاهر
feint	نمایش دروغی تظاهر
feinting	نمایش دروغی تظاهر
take a dive	تظاهر به ناک اوت
feints	تظاهر به عملیات تظاهرات
feints	نمایش دروغی تظاهر
demonstrations	تظاهر به انجام عملیات کردن
She was pretending to be happy.	او [زن] تظاهر به شاد بودن کرد.
His liberalism is merely a pose [an act]	آزادمنشی او فقط تظاهر است
demonstration	تظاهر به انجام عملیات کردن
put up a good front <idiom>	وانمودبه خوشحالی ،تظاهر به خوشحال بودن
The demonstrators were waving the flags.	تظاهر کنندگان پرچمها راتکان می دادند
demonstrate	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrating	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
To stage political demonstrations.	تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
To pretend sickness(ignorance).	تظاهر به ناخوشی ( بی اطلاعی وناآگاهی ) کردن
face dodge	گول زدن حریف با تظاهر به پاس دادن
one two	تظاهر شمشیربازبه دفاع و حمله در همان مسیر
To be a bit la – di – da .	«مکش مرگ ما» بودن ( پرافاده و اهل تظاهر )
quarterback draw	نوعی حمله که مهاجم پشت خط مرکزی با تظاهر به پاس عقب می رود و بعد خودبجلو میشتابد
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.	اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
backslap	تظاهر بصمیمیت کردن چاخان کردن
assume	تظاهر کردن تقلید کردن
assumes	تظاهر کردن تقلید کردن