English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (7 milliseconds)
English Persian
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
Other Matches
productivity حاصلخیزی باروری
fecundity حاصلخیزی
fertility حاصلخیزی
luxuriance حاصلخیزی
arability حاصلخیزی
fertility حاصلخیزی خاک
isis ایزس الهه حاصلخیزی
fertility باروری
productivity باروری
fruition باروری
fecundity باروری
fertility rate نرخ باروری
fertilizable قابل باروری
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
rhythm method روش تنظیم خانواده از راه شناخت دوران باروری زن
teleutospore هاگ کامل وبالغ قارچ در اخر دوره باروری
dichogamous دارای عناصر نروماده ایکه درمواقع متفاوت اماده باروری می شوند
dichogamic دارای عناصر نر وماده ایکه در مواقع متفاوت اماده باروری می شوند
introspect بخود برگشتن
assumed بخود بسته
narcissism عشق بخود
self-help کمک بخود
self help کمک بخود
he was restored to reason بخود امد
spohnge بخود کشیدن
bethink بخود امدن
to imbrue with blood بخود اغشتن
assumable بخود گرفتنی
playact بخود بستن
self trust اعتماد بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
arrogation بخود بستن
by it self خود بخود
self confident مطمئن بخود
self respect احترام بخود
substantive متکی بخود
preens بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
spontaneous خود بخود
self dramatization بخود بندی
self exaltation بخود بالیدن
pretend بخود بستن
dissemble بخود بستن
feign بخود بستن
aplomb اطمینان بخود
assumes بخود گرفتن
assume بخود گرفتن
self importance دادن بخود
self-pity ترحم بخود
self pity ترحم بخود
self dependent متکی بخود
self consequence اهمیت بخود
sham بخود بستن
to remember oneself بخود امدن
to suck in بخود کشیدن
preen بخود بالیدن
self relative نسبت بخود
self congratulation تبریک بخود
preened بخود بالیدن
to summon up courage جرات بخود دادن
self activity فعالیت خود بخود
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self charging خود بخود پر شونده
screw up one's courage جرات بخود دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
lay out oneself بخود زحمت دادن
self fertility لقاح خود بخود
lion skin دلیری بخود بسته
self divison تقسیم خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to stint oneself تنگی بخود دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolised بخود انحصار دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to permit oneself بخود اجازه دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
autoplasty پیوند از خود بخود
appropriator بخود اختصاص دهنده
to be moped بخود راه دادن
delusion of reference هذیان بخود بستن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
abiogenesis تولید خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self registering خود بخود ثبت کننده
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
self regulating خود بخود تنظیم شونده
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
self tightening خود بخود تنگ شونده
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
self rising خود بخود بلند شونده
assume بخود بستن وانمود کردن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
feign بخود بستن جعل کردن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
assumes بخود بستن وانمود کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
self moved دارای حرکت خود بخود
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self formed خود بخود تشکیل شده
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com