English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
self regulating خود بخود تنظیم شونده
Other Matches
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
self charging خود بخود پر شونده
self tightening خود بخود تنگ شونده
self rising خود بخود بلند شونده
self lubricating خود بخود نرم شونده
tilted flume مجرا با شیب تنظیم شونده
adjustable proportional module نیمه مدول نسبی با سقف تنظیم شونده
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
sight adjustment تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
camera station ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
tune تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tunes تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tunes تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
tune تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
pages انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
paged انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
rheostat دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
calibration تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
rheostatic دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
sight alinement تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
self respect احترام بخود
self dramatization بخود بندی
preen بخود بالیدن
arrogation بخود بستن
self confident مطمئن بخود
self congratulation تبریک بخود
self consequence اهمیت بخود
substantive متکی بخود
self relative نسبت بخود
pretend بخود بستن
feign بخود بستن
self dependent متکی بخود
preened بخود بالیدن
he was restored to reason بخود امد
assumable بخود گرفتنی
self exaltation بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
preens بخود بالیدن
self importance دادن بخود
narcissism عشق بخود
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
self help کمک بخود
spontaneous خود بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
playact بخود بستن
to remember oneself بخود امدن
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
to suck in بخود کشیدن
spohnge بخود کشیدن
assumed بخود بسته
bethink بخود امدن
assume بخود گرفتن
self trust اعتماد بخود
aplomb اطمینان بخود
self-help کمک بخود
by it self خود بخود
introspect بخود برگشتن
assumes بخود گرفتن
to take the sun افتاب بخود دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
self fertility لقاح خود بخود
to permit oneself بخود اجازه دادن
self divison تقسیم خود بخود
appropriator بخود اختصاص دهنده
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to be moped بخود راه دادن
monopolised بخود انحصار دادن
autoplasty پیوند از خود بخود
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
lion skin دلیری بخود بسته
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
abiogenesis تولید خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
self rewarding پاداش دهنده بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
screw up one's courage جرات بخود دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
delusion of reference هذیان بخود بستن
lay out oneself بخود زحمت دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
self activity فعالیت خود بخود
to summon up courage جرات بخود دادن
arrogate غصب کردن بخود بستن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self formed خود بخود تشکیل شده
assume بخود بستن وانمود کردن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
self registering خود بخود ثبت کننده
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
self insured خود بخود بیمه شده
pretends بخود بستن دعوی کردن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
pretending بخود بستن دعوی کردن
self moved دارای حرکت خود بخود
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
pretend بخود بستن دعوی کردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
sidelay تنظیم کننده کناره کاغذ وسیله تنظیم کناره کاغذ درماشین چاپ
go no go اچار تنظیم فاصله سر تیر بارکالیبر 7/21 اچار تنظیم فاصله پیشانی گلنگدن
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
adjusting ring حلقه تنظیم زمان ماسوره حلقه تنظیم
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
trimsize اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه
calibrated air speed سرعت هوایی تنظیم شده سرعت تنظیم شده هواپیما
vimineous خم شونده
folding تا شونده
step down کم شونده
diminishing کم شونده
squashy له شونده
deliquescent اب شونده
causative سبب شونده
changful دگرگون شونده
tensive وخیم شونده
tensive سفت شونده
clotty دلمه شونده
clastic جدا شونده
inbound وارد شونده
changful جوربجور شونده
clastic تقسیم شونده
coagulable دلمه شونده
acquiescent راضی شونده
payee پرداخت شونده
payees پرداخت شونده
deterrent مانع شونده
deterrents مانع شونده
repressive مانع شونده
fulminating محترق شونده
drying خشک شونده
interviewees مصاحبه شونده
interviewee مصاحبه شونده
tilting board صفحه کج شونده
riser بلند شونده
conducive موجب شونده
conducive منجر شونده
accumulative جمع شونده
combinatory ترکیب شونده
congregative جمع شونده
comparand قیاس شونده
incoming وارد شونده
concentrator متمرکز شونده
analysand تحلیل شونده
clincher متمسک شونده
rigescent سخت شونده
rigescent سفت شونده
aggravative بدتر شونده
outgoing صادر شونده
revulsive جابجا شونده
retractive جمع شونده
base ejection پرتاب شونده از ته
menstruating قاعده شونده
rubescent قرمز شونده
ameliorative بهتر شونده
proliferous تکثیر شونده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com