English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
Other Matches
committed متعهدبانجام امری نمودن
committing متعهدبانجام امری نمودن
commits متعهدبانجام امری نمودن
commit متعهدبانجام امری نمودن
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
nonfeasance قصور در انجام امری
sin of omission گناه فروگذاری از انجام امری
postulancy کاندید نامزد انجام امری
pool عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled عده کارمند اماده برای انجام امری
pools عده کارمند اماده برای انجام امری
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusts تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
fiat امری
magistral امری
imperative امری
fiats امری
imperatives امری
factual حقیقت امری
jussive حالت امری
factually حقیقت امری
imperative statement حکم امری
jussive کلمهء امری
whipping boy وجه المصالحه امری
prolepsis تقدیم یا تقدم امری
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
prerequisite شرط قبلی لازمه امری
prerequisites شرط قبلی لازمه امری
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
bring about سبب وقوع امری شدن
to evolve a fact چگونگی امری را فاهر کردن
to make inquires into a matter در امری تحقیقات بعمل اوردن
that is a thing این امری است علیحده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
precognition الهام قبل ازوقوع امری
hindsight درک یا فهم امری که واقع شده
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
boggle دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
underwriters متعهد
underwriter متعهد
guaranty متعهد له
promisor متعهد
warrantor متعهد
guarantors متعهد
guarantor متعهد
warranty متعهد
obligor متعهد
warranties متعهد
subscribers متعهد
committed [to] <adj.> متعهد [به]
surety متعهد
promiser متعهد
promisee متعهد له
warrantee متعهد له
warranter متعهد
obligator متعهد
sureties متعهد
subscriber متعهد
obligee متعهد له
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
pledge متعهد کردن
to bind متعهد ساختن
pledging متعهد کردن
plight متعهد شدن
plight متعهد کردن
pledged متعهد کردن
pledges متعهد کردن
federate متعهد کرد
federated متعهد کرد
federating متعهد کرد
engage متعهد کردن
nonaligned غیر متعهد
professed متعهد مدعی
engage متعهد شدن
non-aligned غیر متعهد
engages متعهد کردن
engages متعهد شدن
stalwart <adj.> با وفا [متعهد]
guarantors کفیل متعهد
guarantor کفیل متعهد
bailee ضامن و متعهد
guarantees ضامن متعهد
federates متعهد کرد
guaranteed ضامن متعهد
guarantee ضامن متعهد
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
bind متعهد وملزم ساختن
binds متعهد وملزم ساختن
guaranteed تکفل کردن متعهد له
engages نامزدکردن متعهد کردن
guarantees تکفل کردن متعهد له
release from the obligation ابراء ذمه متعهد
engage نامزدکردن متعهد کردن
guarantee تکفل کردن متعهد له
nonalignment کشور غیر متعهد
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
pledge متعهد شدن التزام دادن
pledged متعهد شدن التزام دادن
pledges متعهد شدن التزام دادن
pledging متعهد شدن التزام دادن
Can I pin you down to that? شما را به این متعهد بکنم؟
obliged متعهد شدن لطف کردن
obliges متعهد شدن لطف کردن
i undertake to pay that sum متعهد میشوم که ان مبلغ رابپردازم
oblige متعهد شدن لطف کردن
gage شرط بستن متعهد شدن
to pin somebody down on something کسی را به چیزی متعهد و ملتزم کردن
nonalignment روش سیاسی غیر متعهد بودن
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
implied assumpist تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
feasability study مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
animadvert نمودن
showŠetc نمودن
to gain any ones ear نمودن
animalize نمودن
abstract نمودن
abstracting نمودن
abstracts نمودن
seemed نمودن
seems نمودن
seem نمودن
dost نمودن
dont نمودن
show نمودن
shows نمودن
showed نمودن
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
dissociates تفکیک نمودن
imprisons حبس نمودن
imprisoning حبس نمودن
dusk تاریک نمودن
authorise مجاز نمودن
imprison حبس نمودن
dissociating تفکیک نمودن
cater فراهم نمودن
friend یاری نمودن
instal منصوب نمودن
indorsation تصویب نمودن
acquit نمودن برائت
catering فراهم نمودن
digitizing دیجیتالی نمودن
acquits نمودن برائت
depilate ازاله مو نمودن از
caters فراهم نمودن
account محاسبه نمودن
catered فراهم نمودن
install منصوب نمودن
mirroring معکوس نمودن
accommodated تطبیق نمودن
standardised استاندارد نمودن
dissociate تفکیک نمودن
sorting مرتب نمودن
to humble oneself افتادگی نمودن
accommodate تطبیق نمودن
sends ارسال نمودن
sending ارسال نمودن
send ارسال نمودن
sum خلاصه نمودن
sums خلاصه نمودن
acquitting نمودن برائت
anneal بادوام نمودن
standardizing استاندارد نمودن
standardizes استاندارد نمودن
standardize استاندارد نمودن
affix اضافه نمودن
affixed اضافه نمودن
standardising استاندارد نمودن
affixes اضافه نمودن
assimilatc مقایسه نمودن
arraign احضار نمودن
affixing اضافه نمودن
standardises استاندارد نمودن
impeaches احضار نمودن
installing منصوب نمودن
accommodates تطبیق نمودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com