English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to declare oneself bankrupt خود را ورشکست اعلان کردن
Other Matches
busts ورشکست شدن ورشکست کردن
bust ورشکست شدن ورشکست کردن
busted ورشکست شدن ورشکست کردن
busting ورشکست شدن ورشکست کردن
bankrupted ورشکست کردن وشدن
bankrupting ورشکست کردن وشدن
bankrupts ورشکست کردن وشدن
bankrupt ورشکست کردن وشدن
smash پرس کردن ورشکست شدن
smashes پرس کردن ورشکست شدن
proclaim اعلان کردن
give out اعلان کردن
proclaimed اعلان کردن
advertise اعلان کردن
declares اعلان کردن
proclaiming اعلان کردن
proclaims اعلان کردن
advertize اعلان کردن
declare اعلان کردن
declaring اعلان کردن
to file for bankruptcy اعلان ورشکستگی کردن
poster اعلان نصب کردن
posters اعلان نصب کردن
to declare a divident سود سهام را اعلان کردن
advertised اعلان کردن انتشار دادن
advertises اعلان کردن انتشار دادن
to declare a state of emergency اعلان کردن حالت اضطراری
to declare something well-founded چیزی را مستدل اعلان کردن
signboard تخته اعلان اعلان
signboards تخته اعلان اعلان
advertiser اعلان کننده اعلان
advertisers اعلان کننده اعلان
broke ورشکست
to declare something solemnly [publicly] چیزی را رسما [علنا ] اعلان کردن
to off negotiations اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
go bankrupt ورشکست شدن
fails ورشکست شدن
failed ورشکست شدن
fail ورشکست شدن
stone broke کاملا ورشکست
to go up ورشکست خوردن
to stop payment درمانده یا ورشکست شدن
to break a firm ورشکست شدن یک شرکت
take a bath <idiom> ویرانی تجارت ،ورشکست شدن
post اگهی کردن اعلان کردن
post- اگهی کردن اعلان کردن
posted اگهی کردن اعلان کردن
posts اگهی کردن اعلان کردن
announce اعلان کردن اخطار کردن
announced اعلان کردن اخطار کردن
announces اعلان کردن اخطار کردن
announcing اعلان کردن اخطار کردن
placards حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placard حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
to go to the wall درتنگی یافشارواقع شدن ورشکست شدن
announcements اعلان
poster اعلان
declaration اعلان
posters اعلان
declarations اعلان
denunciation of treaty اعلان
announcement اعلان
proclamation اعلان
noticing اعلان
advertisement اعلان
notices اعلان
assertion اعلان
noticed اعلان
notice اعلان
advertisements اعلان
advertising اعلان
proclamations اعلان
To stick (put,fix)up a notice (poster). اعلان زدن
announcers اعلان کننده
fly bill اعلان دستی
macro declaration درشت اعلان
declared اعلان شده
dos prompt اعلان DOS
dot prompt نقطه اعلان
gazette اعلان و اگهی
system prompt اعلان سیستم
notice to mariner اعلان دریایی
signpost تابلو اعلان
signposts تابلو اعلان
announcer اعلان کننده
Over and out! پایان اعلان !
they proclaimed him sovereign اعلان کردند
publishment اشاعه اعلان
declaration of war اعلان جنگ
vendition اعلان فروش
throwaway ورقهی اعلان
declaration of neutrality اعلان بیطرفی
declaration of bankruptcy اعلان ورشکستگی
billsticker اعلان چسبان
indigitation اعلان شمارش
playbills اعلان نمایش
procedure declaration اعلان رویه
proclamation of independence اعلان استقلال
proclamation of the republic اعلان جمهوری
proclamation of the republic اعلان جمهوریت
playbill اعلان نمایش
affiche اعلان دیواری
array declaration اعلان ارایه
play bill اعلان نمایش
bans اعلان ازدواج در کلیسا
declare martial اعلان حکومت نظامی
placards اعلامیه رسمی اعلان
declaration of war اعلان جنگ دادن
declarations افهار افهارنامه اعلان
ban اعلان ازدواج در کلیسا
placard اعلامیه رسمی اعلان
To stick a poster on the wall. اعلان به دیوار چسباندن
denunciations اعلان الغاء یا خاتمه
proclamation of martial law اعلان حکومت نظامی
audible alarm اعلان خطر سمعی
denouncement اعلان قطع رابطه
dimension statement حکم اعلان بعد
alarmingly اعلان خطر اخطار
denunciation اعلان الغاء یا خاتمه
alarmed اعلان خطر اخطار
alarm اعلان خطر اخطار
to proclaim war اعلان جنگ دادن
alarms اعلان خطر اخطار
banning اعلان ازدواج در کلیسا
show bill تابلو اعلان نمایش
declaration افهار افهارنامه اعلان
Hereby I declare ... بدین وسیله اعلان می کنم که...
leaflets اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleting اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
proclamation of martial law اعلان حالت زمان جنگ
declare martial اعلان حالت زمان جنگ
leaflet اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleted اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare war upon a nation اعلان جنگ به ملتی دادن
signposts تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signpost تیر حامل اعلان تابلو راهنما
top billing بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
to put a notice on a door اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
billboard هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
obituarian کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
obituarist کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
prompt کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
notice to airmen اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com