Dictiornary-Farsi | خورده شدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
corrodible	خورده شدنی


Other Matches

lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
irriguous	اب خورده
little	خورده
eaten	خورده
it was eaten	خورده شد
deluded	فریب خورده
kinky	گره خورده
jiggly	تکان خورده
turkeys	شکست خورده
turkey	شکست خورده
corrosion	خورده شدن
maggoty	کرم خورده
callous	پینه خورده
mildewy	باد خورده
failure	شکست خورده
failures	شکست خورده
patsy	فریب خورده
underdog	سگ شکست خورده
underdogs	سگ شکست خورده
on oath	قسم خورده
mussy	بهم خورده
grubbiest	کرم خورده
grubby	کرم خورده
plicated	چین خورده
hammer hard	چکش خورده
worm-eaten	کرم خورده
cancelled	قلم خورده
dislocated	بهم خورده
crossed out	قلم خورده
eaten	خورده شده
crimpled	چوروک خورده
crackly	چین خورده
carious	کرم خورده
butt welded	از سر جوش خورده
aggresive	خورده شده
picked	کلنگ خورده
clift	ترک خورده
clefts	ترک خورده
fretted by rust	زنگ خورده
folded picture	تصویر تا خورده
engrained	پینه خورده
kinky	پیچ خورده
distempered	بهم خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
dehiscent	ترک خورده
moth eaten	بید خورده
moth-eaten	بید خورده
cleft	ترک خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
twisty	پیچ خورده
vermiculate	کرم خورده
writhen	پیچ خورده
writhen	تاب خورده
brushed	شانه خورده
craven	شکست خورده
wounds	پیچ خورده
wounding	پیچ خورده
wound	پیچ خورده
worm eaten	کرم خورده
grubbier	کرم خورده
withered	چروک خورده
thrawart	پیچ خورده
indisposed	بهم خورده
teched	بهم خورده
tetched	بهم خورده
starveling	گرسنگی خورده
puckery	چین خورده
stickit	شکست خورده
symphsis	عضوجوش خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
messy	بهم خورده
stamped	تمبر خورده
cut in	چاک خورده شکافته
sclerous	متصلب پینه خورده
patsy	شخص گول خورده
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
to be deluded	فریب خورده بودن
bound barrel	لوله تاب خورده
common ashlar	سنگ چکش خورده
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
foul anchor	لنگر تاب خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
seared conscience	وجدان پینه خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
to be fooled	فریب خورده بودن
weldment	چیز جوش خورده
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
inure or en	پینه خورده کردن
interwrought	بهم جوش خورده
indurate	پینه خورده کردن
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
thraw	پیچ خورده دررفته
chiselled	چوب اسکنه خورده
rancid	باد خورده فاسد
beaten	چکش خورده فرسوده
grounded	توپ به زمین خورده
chiseled	چوب اسکنه خورده
impacted	باهم جوش خورده
lost	شکست خورده گمراه
to twist one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
weldment	قطعات بهم جوش خورده
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
gyrus	برامدگی چین خورده مغز
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
macadam blinding	خورده سنگ بخورد راه دادن
self deceived	فریب نفس خورده خود فریفته
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
There is a hitch somewhere.	یک جای کار گره خورده است
they are sworn frends	بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
tailfly	طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
vulcanite	لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
acid corrosion of concrete	خورده شدن بتن بوسیله اسید
not up	توپ دوبار به زمین خورده دبل
With a long face .	با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
contrivable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
dissoluble	حل شدنی
dissolvable	حل شدنی
dissolvable	اب شدنی
ramrods	خم شدنی
collapsible	له شدنی
pracitcable	شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
feasible	شدنی
makable <adj.>	شدنی
ramrod	خم شدنی
solvable	حل شدنی
doable <adj.>	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
doable	شدنی
resolvable	حل شدنی
possible	شدنی
workable <adj.>	شدنی
executable <adj.>	شدنی
solvency	حل شدنی
solubility	حل شدنی
manageable <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
Which son of a bitch (son of a gun)did it?	کار کدام شیر پاک خورده ای است ؟
breaker	موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
The campaign was considered to have failed.	مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
swallow tail coat	جامهای که پشت ان مانند دم چلچله چاک خورده
breakers	موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
quaternion	ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد
perjured	سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
hard handed	دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
removable	برداشته شدنی
spareable	یدکی شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
tameable	رام شدنی
talus	رام شدنی
precipitant	جدا شدنی
superable	مغلوب شدنی
removable	رفع شدنی
reducible	ساده شدنی
liquid	پول شدنی
effectual	انجام شدنی
pulverizable	پودر شدنی
pulverable	پودر شدنی
superimposable	اضافه شدنی
surmountable	فائق شدنی
tamable	رام شدنی
removable	معزول شدنی
repellency	دفع شدنی
amenable	رام شدنی
satiable	اشباع شدنی
satisfiable	راضی شدنی
shrinkable	جمع شدنی
saturable	اشباع شدنی
severable	سوا شدنی
severable	جدا شدنی
scrutable	کشف شدنی
serviceable	روبراه شدنی
satiable	اقناع شدنی
changeable	دگرگون شدنی
resoluble	تجزیه شدنی