English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
face down feed خورد رو به پایین
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
downhaul پایین کشیدن رشته پایین کشنده
depress پایین دادن لوله پایین اوردن
depresses پایین دادن لوله پایین اوردن
down سوی پایین بطرف پایین
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
feedback پس خورد
passage of arms زد و خورد
engagements زد و خورد
ate خورد
punch-ups زد و خورد
punch-up زد و خورد
feeds خورد
encounters زد و خورد
feed خورد
encountering زد و خورد
engagement زد و خورد
prize fighting زد و خورد
encountered زد و خورد
encounter زد و خورد
card feed خورد کارت
parallel feed خورد موازی
feedback circuit مدار پس خورد
the timber warped تیرپیچ خورد
to rub a thing in چیزیرا خورد
cross feed خورد متقابل
melec زدو خورد
drank عرق خورد
drank نوشابه خورد
drank خورد سرکشید
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
pulverizer خورد کننده
regulating slack خورد دادن
face up feed خورد رو به بالا
to sinister in خورد رفتن
pin feed خورد سنجاقی
he partook of fare ازخوراک ما خورد
misfeed سوء خورد
he drank himself to death خورد که مرد
feedback باز خورد
waterline خط بر خورد اب باکشتی
it ran into ten editions ده چاپ خورد
squish خورد کردن
self absorbed در خورد فرورفته
passage at arms زدو خورد
eating خورد و خوراک
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
warfare نزاع زدو خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
whang صدای بر خورد دو جسم
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
overwhelming خورد کننده پرقدرت
diner کسی که شام می خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
diners کسی که شام می خورد
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
underneath پایین
further down پایین تر
lowered پایین تر
lower پایین تر
vide infara پایین
infara پایین
below پایین
neath or neath پایین تر
neath or neath پایین
hypogenous پایین رو
infara پایین تر
lowering پایین تر
bottom پایین
bal از مچ پا به پایین
lower پایین
de- پایین
lowers پایین تر
lower most پایین تر
low پایین
down stairs پایین
dowm پایین
bottoms پایین
lower limit حد پایین
low level پایین
shorter پایین تر
tailwater پایین اب
shortest پایین تر
subatmospheric پایین تر از جو
subteen پایین تر از سن 31
down پایین
shitu پایین
flat پایین
submiss پایین
short پایین تر
below <adv.> در پایین
hereafter <adv.> در پایین
beneath پایین
beneath پایین تر
flattest پایین
thereinafter [archaic or formal] <adv.> در پایین
hereinafter [formal] <adv.> در پایین
sub- یا پایین تر
down draft جریان رو به پایین
low wing بال پایین
low frequency فرکانس پایین
decurrent پایین افتاده
lee پایین باد
desceht پایین امدن
down current جریان رو به پایین
disrate پایین اوردن
dim light نور پایین
submaxilla ارواره پایین
low energy انرژی پایین
lower bound کران پایین
shut پایین اوردن
beneath از زیر پایین تر از
depressions پایین دادن
depression پایین دادن
bottom up از پایین به بالا
drive ضربه از پایین
bottommost پایین ترین
prolapse پایین افتادن
subordinates فرعی پایین تر
subordinated فرعی پایین تر
subordinate فرعی پایین تر
subordinating فرعی پایین تر
breast نورد پایین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com