Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
card feed
خورد کارت
Other Matches
cards
کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
card
کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
calibration card
کارت خصلت یابی توپخانه کارت تنظیم بی سیم یا وسایل دیگر
post card
کارت غیررسمی که تمبر روی ان چسبانده بجای کارت پستال است
cards
وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
card
وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
leading edge
اولین لبه کارت پانچ که وارد کارت خوان میشود
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
card
کارت تبریک کارت عضویت
name tag
کارت معرفی کارت اسم
cards
کارت تبریک کارت عضویت
adapter
کارت جانبی که کامپیوتر را به شبکه وصل میکند. این کارت داده کامپیوتری را به سیگنال الکتریکی تبدیل میکند تا قابل ارسال در کابل شبکه باشد
qualification card
کارت مهارت در تیراندازی کارت ثبت میزان مهارت
emergency medical tag
کارت معالجه اورژانس کارت مراجعه به اورژانس
prize fighting
زد و خورد
encountering
زد و خورد
encountered
زد و خورد
engagement
زد و خورد
engagements
زد و خورد
encounters
زد و خورد
passage of arms
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
punch-ups
زد و خورد
feed
خورد
encounter
زد و خورد
feeds
خورد
ate
خورد
feedback
پس خورد
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in
خورد رفتن
to rub a thing in
چیزیرا خورد
pulverizer
خورد کننده
eating
خورد و خوراک
squish
خورد کردن
drank
عرق خورد
the timber warped
تیرپیچ خورد
drank
نوشابه خورد
feedback
باز خورد
regulating slack
خورد دادن
self absorbed
در خورد فرورفته
drank
خورد سرکشید
pin feed
خورد سنجاقی
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
he drank himself to death
خورد که مرد
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
face down feed
خورد رو به پایین
cross feed
خورد متقابل
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
melec
زدو خورد
misfeed
سوء خورد
feedback circuit
مدار پس خورد
parallel feed
خورد موازی
passage at arms
زدو خورد
face up feed
خورد رو به بالا
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
diners
کسی که شام می خورد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
warfare
نزاع زدو خورد
diner
کسی که شام می خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
whang
صدای بر خورد دو جسم
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
stub card
ته کارت
card code
کد کارت
paste board
کارت
cards
کارت
card
کارت
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
yello card
کارت زرد
debit card
کارت بدهی
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
visting card
کارت ویزیت
visiting card
کارت ویزیت
ID card
کارت شناسایی
get a long with you
بروپی کارت
logic card
کارت منطقی
green cards
کارت سبز
card verification
بازبینی کارت
card stacker
مخزن کارت
card stacker
کارت پشته کن
card row
سطر کارت
card reader
کارت خوان
card verifier
بازبین کارت
carte
کارت ویزیت
coulmn card
کارت 69 ستونه
control card
کارت کنترل
continuation card
کارت ادامه
green card
کارت سبز
comment card
کارت توضیحی
circuit card
کارت مدار
cartle blanche
کارت بلانش
card rack
جای کارت
smart card
کارت هوشمند
paper card
کارت کاغذی
red card
کارت قرمز
range card
کارت برد
picture postcard
کارت پستال
post card
کارت پستال
punched card
کارت منگنه
punch card
کارت منگنه
magnetic card
کارت مغناطیسی
tape to card
از نوار به کارت
hollerith card
کارت هالریت
ibm card
کارت 08 ستونی
summary card
کارت خلاصه
identification card
کارت شناسایی
input card
کارت ورودی
interface card
کارت رابط
badge
کارت شناسایی
job card
کارت کار
job card
کارت برنامه
identification document
کارت شناسایی
ledger card
کارت معین
magnacard
کارت مغناطیسی
card rack
طاقچه کارت
credit card
کارت اعتباری
card field
فیلد کارت
cards
یک کارت پانچ
credit cards
کارت اعتباری
card field
میدان کارت
card face
رویه کارت
card deck
دسته کارت
binary card
کارت دودویی
card deck
دستینه کارت
card column
ستون کارت
calling card
کارت ویزیت
card cage
محفظه کارت
card
یک کارت پانچ
card format
قالب کارت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com