English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (24 milliseconds)
English Persian
squish خورد کردن
Search result with all words
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
passage of arms زد و خورد
encountered زد و خورد
encounter زد و خورد
encountering زد و خورد
feedback پس خورد
encounters زد و خورد
prize fighting زد و خورد
ate خورد
engagement زد و خورد
punch-up زد و خورد
feed خورد
engagements زد و خورد
punch-ups زد و خورد
feeds خورد
waterline خط بر خورد اب باکشتی
regulating slack خورد دادن
the timber warped تیرپیچ خورد
drank عرق خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
misfeed سوء خورد
card feed خورد کارت
parallel feed خورد موازی
feedback باز خورد
drank خورد سرکشید
he partook of fare ازخوراک ما خورد
cross feed خورد متقابل
to sinister in خورد رفتن
pin feed خورد سنجاقی
feedback circuit مدار پس خورد
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
face down feed خورد رو به پایین
melec زدو خورد
to rub a thing in چیزیرا خورد
face up feed خورد رو به بالا
eating خورد و خوراک
drank نوشابه خورد
passage at arms زدو خورد
he drank himself to death خورد که مرد
self absorbed در خورد فرورفته
pulverizer خورد کننده
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
warfare نزاع زدو خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
He fell on his face. با صورت خورد زمین
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
diner کسی که شام می خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
diners کسی که شام می خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
force-feed به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
force-fed به زور به خورد کسی دادن
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com