English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
Search result with all words
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
Other Matches
deuce جن بد شانسی
wanion بد شانسی
swoopstake شانسی
contingent [accidental] <adj.> شانسی
lottery شانسی
fortuitous <adj.> شانسی
fluky شانسی
dicey شانسی
random <adj.> شانسی
randomly شانسی
stochastical <adj.> شانسی
stochastic <adj.> شانسی
incidental <adj.> شانسی
accidental <adj.> شانسی
adventitious <adj.> شانسی
casual [not planned] <adj.> شانسی
coincidental <adj.> شانسی
haphazard <adj.> شانسی
lotteries شانسی
per infortunium به علت بد شانسی
random number عدد شانسی
off-chance شانسی یابختویااقبال
Lucky you! <idiom> چه خوش شانسی!
randomly عدد شانسی
random عدد شانسی
fat chance <idiom> هیچ شانسی نداشتند
cash in on <idiom> شانسی سود بردن
spiller خوش شانسی نه مهارت
happenstance روی داد شانسی
(be) thrown together <idiom> شانسی با بقیه هم گروه شدن
random mixed مخلوط شدن به طور شانسی
lottery امر شانسی کار الله بختی
lotteries امر شانسی کار الله بختی
Luchily for me the train was late. خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
achieve به دست آوردن
conciliate به دست آوردن
find به دست آوردن
vasbyt تاب آوردن
gain به دست آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
compass به دست آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to bring something آوردن چیزی
play-acting ادا در آوردن
play-acts ادا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
implement به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
acquire به دست آوردن
acquire بدست آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
play-act ادا در آوردن
abrade سر غیرت آوردن
attenuation بدست آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
holdout دوام آوردن
holdouts دوام آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
get به دست آوردن
gained بدست آوردن
gain بدست آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
wring به دست آوردن
woo به دست آوردن
win به دست آوردن
take به دست آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
step به دست آوردن
receive به دست آوردن
realize به دست آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
procure به دست آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
To cite an example . مثال آوردن
obtain به دست آوردن
gains بدست آوردن
actualize به اجرا در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
to obtain something بدست آوردن چیزی
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to live through something تاب چیزی را آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
retaken دوباره به دست آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
retake دوباره به دست آوردن
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
collect بدست آوردن یا دریافت داده
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
collects بدست آوردن یا دریافت داده
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
captures عمل بدست آوردن داده
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
capture عمل بدست آوردن داده
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
capturing عمل بدست آوردن داده
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper . روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
to have breakfast brought to your room ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to get somebody on the phone <idiom> کسی را پشت تلفن گیر آوردن
analysis بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test برای مدت زیاد دوام آوردن
to get a good return on an investment بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to make somebody's blood boil <idiom> خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
learning curve نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
get دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
getting دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
copper mordant دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
go-getter <idiom> شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
scans بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scan بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com