English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
indifference to any thing خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
Other Matches
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
diathesis تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
allergy حساسیت نسبت به چیزی [پزشکی]
to be incredulous of anything نسبت به چیزی شکاک بودن
born-again دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
to be out of all proportion to something غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
indifference بی علاقگی
apathy بی علاقگی
disinterestedness بی علاقگی
stupidness بی علاقگی
emotionlessness بی علاقگی
unconcern بی علاقگی
inappetence بی علاقگی
apathy بی علاقگی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
lightly ازروی بی علاقگی
listlessness بی علاقگی بی میلی
list lessly از روی بی علاقگی
half hearted از روی بی علاقگی
incivism بی علاقگی به میهن
stupidity کند ذهنی بی علاقگی
stupidities کند ذهنی بی علاقگی
indifferently از روی خونسردی یا بی علاقگی
lethargy خواب مرگ بی علاقگی
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
disinterestedly ازروی بی طرفی یابی علاقگی
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
ice یخ سردی
chilliness سردی
gelidity سردی
coldness سردی
frigidity سردی
frigidly به سردی
frigidness سردی
bleakness سردی
iciness سردی
apathy خون سردی
impassivity خون سردی
impassiveness خون سردی
half heartedness بی میلی سردی
cold bloodedness خون سردی
cold heartedly باخون سردی
coolly باخون سردی
cold blood خون سردی
raw ness نا ازمودگی- سردی
sang froid خون سردی
sang-froid خون سردی
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
A cold wind is blowing. باد سردی می وزد
to feel cold احساس سردی کردن
to freeze احساس سردی کردن
to create a man a lord کسیراسمت سردی دادن
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
imperturbableness خون سردی تشویش ناپذیری
imperturbably با خون سردی بطور تشویش ناپذیر
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
cold pig اب سردی که روی ادم خوابیده میریزند تابیدارشود
pampero باد سردی که از کوههای سوی اقیانوس اطلس می وزد
blizzards باد تند و سردی که همراه ان دانههای برف باشد
blizzard باد تند و سردی که همراه ان دانههای برف باشد
This law wI'll be a disincentive to foreign investors. این قانون باعث سردی سرمایه گذاران خارجی خواهد شد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
ratios نسبت
to تا نسبت به
uncross نسبت
rapport نسبت
proportional به نسبت
in respect of به نسبت
bearing نسبت
cognation نسبت
towards نسبت به
relational نسبت
as compared to نسبت به
apropos of نسبت به
t ratio نسبت تی
the rat of to نسبت دو به سه
than نسبت به
quotient نسبت
quotients نسبت
kinship نسبت
relation نسبت
in proprotion to نسبت به
respect نسبت
respects نسبت
in connexion with نسبت به
In what proportion ? به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
proportions نسبت
rate نسبت
ratio نسبت
rates نسبت
with respect to نسبت به
in respect of نسبت به
in relation to نسبت به
in the ratio of به نسبت
in regard to نسبت به
formats نسبت
format نسبت
in regard of نسبت به
proportion نسبت
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
gyromagnetic ratio نسبت ژیرومغناطیسی
operating ratio نسبت عملیاتی
abundance ratio نسبت فراوانی
glide ratio نسبت سریدن
fineness ratio نسبت فرافت
lay to نسبت دادن به
baud rate نسبت باود
porosity نسبت روزنه ها
feedback ratio نسبت پس خوراند
one's complement متمم نسبت به یک
absorption ratio نسبت جذب
feedback ratio نسبت فیدبک
assion نسبت دادن
affine نسبت ازدواجی
affine نسبت سلبی
liquidity ratio نسبت نقدینگی
advalorem به نسبت قیمت
ascribable نسبت دادنی
activity ratio نسبت فعالیت
aspect ratio نسبت صفحه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com