English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It is preying on my mind. خیالم را ناراحت کرده است
Other Matches
It set my mind at ease . خیالم راراحت کرد
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
disturbed ناراحت
fidgety ناراحت
tensed ناراحت
tenses ناراحت
tense ناراحت
tensest ناراحت
tensing ناراحت
inconvenient ناراحت
comfortless ناراحت
peaceless ناراحت
uptight ناراحت
ill at ease ناراحت
uncomfortable ناراحت
uncomfortably ناراحت
worried ناراحت
incommodious ناراحت
down in the dumps <idiom> ناراحت
fretful ناراحت
tenser ناراحت
uneasy ناراحت
uneasily ناراحت
discomforts ناراحت کردن
discommode ناراحت کردن
i passed an uneasy night ناراحت بودم
upset نژند ناراحت
incommode ناراحت کردن
incommoded by want of room ناراحت از حیث
upsets نژند ناراحت
upsetting نژند ناراحت
discomfort ناراحت کردن
fidgets ناراحت بودن
discomfiture ناراحت کردن
fidgeting ناراحت بودن
fidgeted ناراحت بودن
fidget ناراحت بودن
incommodiously بطور ناراحت
off-putting ناراحت کننده
to feel strange ناراحت بودن
perturb ناراحت کردن
painful ناراحت کننده
shook up <idiom> نگران ،ناراحت
distemper ناراحت کردن
hung over ناراحت ازاعتیاد
distraught شوریده ناراحت
grouching ادم ناراحت
grouches ادم ناراحت
grouched ادم ناراحت
under a cloud <idiom> ناراحت وغمگین
grouch ادم ناراحت
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
harass ناراحت کردن دشمن
upsetting conversation گفتگو ناراحت کننده
harasses ناراحت کردن دشمن
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
antsy <adj.> بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
to be on thorns ناراحت یادل واپس بودن
He feels bad about it . He is concerned about it. از این موضوع ناراحت است
worrywart ادم غصه خور و ناراحت
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
disquiet ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
nightmares خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
He gets really upset. او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
nightmare خواب ناراحت کننده و غم افزا
turn (someone) off <idiom> ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
I was devastated. <idiom> من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
unhandy ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
bugging کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
i am 0 rials out of pocket کرده ام
turgid <adj.> پف کرده
tumid <adj.> پف کرده
off the trail پی گم کرده
souffle پف کرده
unconsciously غش کرده
puffy <adj.> پف کرده
puffed out <adj.> پف کرده
puffed <adj.> پف کرده
puff pastry پف کرده
infusions دم کرده
bloat پف کرده
beastby کرده
infusion دم کرده
gelid یخ کرده
bouffant پف کرده
souffles پف کرده
soufflTs پف کرده
unconscious غش کرده
treading on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
walking on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
puffed out <adj.> ورم کرده
nodular ورم کرده
grown-ups رشد کرده
let it be done کرده شود
knotted ازدحام کرده
strained صاف کرده
decorated زینت کرده
off the track ازخط پی گم کرده
grown-up رشد کرده
sweated عرق کرده
mistaken اشتباه کرده
sawn اره کرده
puffed <adj.> باد کرده
grown رشد کرده
puffed <adj.> ورم کرده
clarified صاف کرده
beheld مشاهده کرده
pulled خشک کرده
rooted ریشه کرده
overage کم رشد کرده
smoothfaced صاف کرده
shots اصابت کرده
puffy <adj.> باد کرده
it is very easily done کرده میشود
enrooted ریشه کرده
he is worn with travel سفراوراخسته کرده
ghi کره اب کرده
ghee کره اب کرده
fucate رنگ کرده
fubsy قوز کرده
fretty اماس کرده
I have a flat [tire] . من پنچر کرده ام.
fecit درست کرده
puffy <adj.> ورم کرده
distent ورم کرده
farthingale دامن پف کرده
farci دلمه کرده
tumid <adj.> ورم کرده
inwrought از تو کار کرده
baggily بطورباد کرده
deep rooted ریشه کرده
bendon نیت کرده
intumescent اماس کرده
intumescent باد کرده
billowy باد کرده
inveterate ریشه کرده
blubbery ورم کرده
carpeted فرش کرده
in flower شکوفه کرده
turgid <adj.> ورم کرده
iced ppa خنک کرده
farcie دلمه کرده
gets کسب کرده
tinned قوطی کرده
restrained لگام کرده
began شروع کرده
bunged up باد کرده
get کسب کرده
airless گرفته یا دم کرده
indrawn جذب کرده
deep-rooted ریشه کرده
warm infusion چیز دم کرده
painted رنگ کرده
ventricular باد کرده
getting کسب کرده
blown ورم کرده
wedded ازدواج کرده
unruffled ارام کرده
turgid <adj.> آماس کرده
fried سرخ کرده
tumid <adj.> آماس کرده
puffy <adj.> آماس کرده
puffed out <adj.> آماس کرده
puffed <adj.> آماس کرده
turgid <adj.> باد کرده
tumescent ورم کرده
full grown رشدکامل کرده
full-grown رشدکامل کرده
worked [been successful] <past-p.> کار کرده
purified پاک کرده
tumid <adj.> باد کرده
refined تمیز کرده
begotten تولید کرده
chose انتخاب کرده
whey شیرچرخ کرده
protuberant باد کرده
risen طلوع کرده
iced خنک کرده
swollen ورم کرده
swollen اماس کرده
fled فرار کرده
puffed out <adj.> باد کرده
testate وصیت کرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com