English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
lese majeste خیانت علیه حکومت
lese majesty خیانت علیه حکومت
Other Matches
lese majeste خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
lese majesty خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
treasonoius خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
treasonable خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
in personam علیه شخص خاصی علیه انسان
czarism حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
hagiarchy حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
technocracies حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracy حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
theocracies حکومت خدا حکومت روحانیون
theocracy حکومت خدا حکومت روحانیون
autocracy حکومت مطلق حکومت استبدادی
civicism اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
untruths خیانت
falsity خیانت
untruth خیانت
untruthful خیانت
treachery خیانت
disloyaty خیانت
infidelity خیانت
infidelities خیانت
betrayals خیانت
betrayal خیانت
treason خیانت
insidiousness خیانت
felony خیانت
felonies خیانت
dishonesty خیانت
false heartedness خیانت
faithlessness خیانت
perfidy خیانت
punic f. خیانت
traitorousness خیانت
betrayment خیانت
falseness خیانت
punic faith خیانت
rat خیانت
treason خیانت به کشور
perfidiously ازروی خیانت
perfidiousness خیانت کاری
two-faced <idiom> ناسپاس ،خیانت
to play false خیانت کردن
barratry خیانت در امانت
betrayed خیانت کردن به
treacherous خیانت امیز
traitorous خیانت امیز
treacherousness خیانت کاری
abuse of confidence خیانت در امانت
false hearted خیانت امیز
breach of trust خیانت در امانت
betray خیانت کردن به
betraying خیانت کردن به
betrays خیانت کردن به
malversation خیانت در امانت
guile خیانت دورویی
malice a خیانت عمدی
felonious خیانت امیز
foully ازراه خیانت
high treason خیانت بزرگ
heptarchical دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
heptarchic دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
stab someone in the back <idiom> خیانت کردن به کسی
guile تلبیس تدلیس خیانت
disloyalty خیانت نمک بحرامی
conspiracies نقشه خیانت امیز
prevarication خیانت وکیل به موکل
conspiracy نقشه خیانت امیز
martial law مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
conspire درنقشه خیانت شرکت کردن
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
belying دروغ دراوردن خیانت کردن
sell-out یکجا فروختن خیانت کردن
belies دروغ دراوردن خیانت کردن
sell out یکجا فروختن خیانت کردن
belied دروغ دراوردن خیانت کردن
conspires درنقشه خیانت شرکت کردن
conspired درنقشه خیانت شرکت کردن
belie دروغ دراوردن خیانت کردن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
sell-outs یکجا فروختن خیانت کردن
conspiring درنقشه خیانت شرکت کردن
judns be trayed jesus یهودابه مسیح خیانت کرد
sedition خیانت در حفظ اسرار نظامی
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
This is treason, pure and simple. خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
pros and cons له و علیه
against علیه
pro and con له و علیه
versus علیه
cons بر علیه
conning بر علیه
con بر علیه
v علیه
conned بر علیه
anti مخالف علیه
divtsor مقسوم علیه
appellee مستانف علیه
divisor مقسوم علیه
beneficiary of an endowment موقوف علیه
assignee محال علیه
peace be upon him علیه السلام
party against whom a protest is made معترض علیه
object of protest معترض علیه
drawee محال علیه
defendants مدعی علیه
defendant مدعی علیه
judgement debtor محکوم علیه
out of court محکوم علیه
losing party محکوم علیه
pupils مولی علیه
pupil مولی علیه
respondents مستانف علیه
respondents مدعی علیه
respondent مستانف علیه
respondent مدعی علیه
lady ship سرکار علیه
person placed under guardianship مولی علیه
wards مولی علیه
recognizor محکوم علیه
presentee معروض علیه
beneficiaries موقوف علیه
beneficiary موقوف علیه
ward مولی علیه
third person of a transfer محال علیه
pro and con دلائل له و علیه
denominator مقسوم علیه
denominators مقسوم علیه
victim of an offence مجنی علیه
self-defeating علیه منظور خود
self defeating علیه منظور خود
action in personam دعوی بر علیه شخص
divisor مقسوم علیه [ریاضی]
non fatal offences against the person جرائم بر علیه ابدان
common d. مقسوم علیه مشترک
biological defense پدافند بر علیه تک میکربی
cross action علیه وی اقامه کند
offences against persons جرائم بر علیه اشخاص
offences against property جرائم بر علیه اموال
public mischief جرم علیه جامعه
respondents پژوهش خواه مستانف علیه
to safeguard [against] تامین کردن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] امن نگهداشتن [علیه] [در برابر]
offences against public dencency جرائم بر علیه عفت عمومی
to proceed against a person اقدام بر علیه کسی زدن
respondent پژوهش خواه مستانف علیه
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
counter fire اتش ضد اتشباربر علیه دشمن
to safeguard [against] حفظ کردن [علیه] [در برابر]
action in rem دعوی بر علیه عین مال
demurs در CL حالتی است که مدعی علیه
offences against public morals جرائم بر علیه اخلاق عمومی
demurring در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred در CL حالتی است که مدعی علیه
offence against public order جرائم بر علیه نظم عمومی
demur در CL حالتی است که مدعی علیه
to safeguard [against] نگهداری کردن [علیه] [در برابر]
proceed against someone علیه کسی دادخواهی کردن
bring a suit against a person اقامه دعوی علیه کسی کردن
chemical defense پدافند بر علیه مواد شیمیایی سمی
indicts علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
bring an action against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
indict علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicting علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicted علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
lodge a complaint against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
lay an information against someone بر علیه کسی اعلام جرم کردن
libellee مدعی علیه شخص مورد افترا
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
libelee مدعی علیه شخص مورد افترا
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
summary judgment حکمی که علیه ضامن صادر میشود
bill of attainder لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
impregnated پارچه تلقیح شده بر علیه اثر موادشیمیایی
whispering campaign انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها
greatest common divisor [gcd] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
highest common factor [HCF] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
nemo agit in seipsum هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
greatest common divisor بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
greatest common factor [GCF] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
plene administravit دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
dominion حکومت
gynocracy حکومت زن
raj حکومت
government حکومت
governments حکومت
administration حکومت
administrations حکومت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com