Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to go easy on somebody
[something]
خیلی ایراد نگرفتن
[انتقادی نبودن]
از کسی
[در مورد چیزی]
Other Matches
To take with a pinch of salt.
خیلی جدی نگرفتن
to lay up in a napkin
سود نگرفتن از
to pull a lone oar
کمک نگرفتن
laugh off
<idiom>
جدی نگرفتن
take something with a grain of salt
<idiom>
بدل نگرفتن
Not to let someone have a say.
کسی رابه بازی نگرفتن
paraheliotropism
موازی شدن برگ با پرتوافتاب برای نگرفتن روشنایی زیاد
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
rattling
خیلی تند خیلی خوب
adductor
ایراد
quotations
ایراد
inductions
ایراد
objections
ایراد
objection
ایراد
induction
ایراد
citation
ایراد
quotation
ایراد
infliction
ایراد
query
ایراد
citations
ایراد
queried
ایراد
queries
ایراد
querying
ایراد
protesting
ایراد
protests
ایراد
protested
ایراد
protest
ایراد
fussiest
ایراد گیر
cites
ایراد کردن
to make difficulties
ایراد گرفتن
fussier
ایراد گیر
fussy
ایراد گیر
niggling
ایراد گیر
objcetionable
مورد ایراد
adduce
ایراد کردن
adduced
ایراد کردن
adduces
ایراد کردن
adducing
ایراد کردن
find fault with
<idiom>
ایراد گرفتن
inductility
ایراد سراغاز
flawlessly
<adv.>
بطور بی ایراد
spotlessly
<adv.>
بطور بی ایراد
citing
ایراد کردن
cited
ایراد کردن
deficiency
کسری ایراد
deficiencies
کسری ایراد
deliver
ایراد کردن
stainlessly
<adv.>
بطور بی ایراد
fuddy-duddies
ایراد گیر
fuddy-duddy
ایراد گیر
delivers
ایراد کردن
cite
ایراد کردن
battery
ایراد ضرب و جرح
batteries
ایراد ضرب و جرح
inviolacy motive
انگیزه ایراد گریزی
fussiness
ایراد گیری کردن
sea lawyer
ملوان ایراد گیر
attempting to inflict injury
شروع به ایراد جرح
quoted
ایراد کردن مظنه دادن
quotes
ایراد کردن مظنه دادن
He delivered a historic speech.
نطق تاریخی یی ایراد کرد
demurrer
ایراد عدم کفایت ادله
the objection will not lie
ان ایراد وارد نخواهد بود
To refuse a criticism. To brush aside an objection.
ایراد واعتراضی رارد کردن
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
quote
ایراد کردن مظنه دادن
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
demurs
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
fussed
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
to spotlessly perform something
اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
demur
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
Upon his arrival , he delinered a speech .
به محض ورود نطقی ایراد کرد
demurred
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurring
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
Any objections ?
فرمایشی بود ؟ ( ایراد یا اعتراضی دارید )
appose
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
salutatorian
دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
to jump on somebody
به کسی پریدن
[زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
challenges
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
in large quantities
خیلی خیلی
damn
خیلی
copious
خیلی
highly
خیلی
to a large extent
خیلی
very little
خیلی کم
very
خیلی
for long
خیلی
far and away
خیلی
dumpiness
خیلی
not a few
خیلی ها
routh
خیلی
many
خیلی
dammit
خیلی
villainous
خیلی بد
ten
خیلی
abysmal
<adj.>
خیلی بد
oftentimes
خیلی اوقات
primely
خیلی خوب
precisian
خیلی دقیق
pixilated
خیلی حساس
overstrung
خیلی حساس
raff
خیلی زیاد
subminiature
خیلی کوچک
span new
خیلی تازه
skinless
خیلی حساس
senseful
خیلی حساس
sappy
خیلی احساساتی
Many thanks!
خیلی ممنون!
rotundily
چاقی خیلی
ritzy
خیلی شیک
of vital importance
خیلی ضروری
I spoke my mind.
من خیلی رک گفتم.
it is very easily done
خیلی به اسانی
often
<adv.>
خیلی از اوقات
oft
[archaic, literary]
<adv.>
خیلی از اوقات
on any number of occasions
<adv.>
خیلی از اوقات
regularly
[often]
<adv.>
خیلی از اوقات
costs and arm and a leg
<idiom>
خیلی گرونه
in no time
خیلی زود
immensurable
خیلی قدیم
iam in bad
خیلی محتاجم
many times
<adv.>
خیلی از اوقات
frequently
<adv.>
خیلی از اوقات
level best
خیلی عالی
much worse
خیلی بدتر
much was said
خیلی حرفهازده شد
many persons
خیلی اشخاص
many people
خیلی اشخاص
many people
خیلی از مردم
lower most
خیلی پست تر
lily white
خیلی سفید
level best
خیلی خوب
a lot of times
<adv.>
خیلی از اوقات
pianissmo
خیلی نرم
superrabundant
خیلی زیاد
tickled pink
<idiom>
خیلی شادوخوشحال
Nothing more, thanks.
خیلی متشکرم.
He is a loose card .
خیلی ول است
too tough
خیلی سفت
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
faraway
خیلی دور
She is very pretentious.
خیلی ادعادارد
number one
خیلی خوب
not so hot
<idiom>
نه خیلی خوب
(go over with a) fine-toothed comb
<idiom>
خیلی بادقت
flying high
<idiom>
خیلی شادوشنگول
too bad
<idiom>
خیلی بد ،غم انگیز
(a) snap
<idiom>
خیلی ساده
skin and bones
<idiom>
خیلی لاغر
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
(as) old as the hills
<idiom>
خیلی قدیمی
in seventh heaven
<idiom>
خیلی خوشحال
hit bottom
<idiom>
خیلی پست
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
get up the nerve
<idiom>
خیلی شلوغ
awesome
<adj.>
خیلی خوب
great
<adj.>
خیلی خوب
really wicked
خیلی محشر
thank you very much
خیلی متشکرم
really sick
خیلی محشر
cool
<adj.>
خیلی خوب
sick
[British E]
<adj.>
خیلی خوب
wicked
<adj.>
خیلی خوب
bone dry
خیلی خشک
once in the blue moon
خیلی بندرت
very light
خیلی سبک
ultraconservative
خیلی محتاط
toploftiness
خیلی متکبر
to spread like wildfire
خیلی زودمنتشرشدن
swith
خیلی عظیم
hand in glove
خیلی نزدیک
dead slow
خیلی اهسته
extra-
بسیار خیلی
stentorian
خیلی بلند
at most
خیلی باشد
extra
بسیار خیلی
goody-goody
خیلی خوب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com