Dictiornary-Farsi | خیلی خسته واز پا افتاده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
dead tired <idiom>	خیلی خسته واز پا افتاده


Other Matches

tire out <idiom>	خیلی خسته شدن
I'm dying to know what happened.	خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
wayworn	خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary	زیاده خسته کردن خسته شدن
behind the times <idiom>	از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
she has a well poised head	وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there	من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom>	موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilming	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce	صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency	فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling	خیلی تند خیلی خوب
ponderous	خیلی سنگین خیلی کودن
emergency	خیلی خیلی فوری
emergencies	خیلی خیلی فوری
jim dandy	ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
wearied	خسته
exhausted	خسته
wind broken	خسته
tired	خسته
tiring	خسته
outworn	خسته
blown	خسته
tiredly	خسته
tires	خسته
tire	خسته
whacked	خسته
wearying	خسته
weary	خسته
careworn <adj.>	دل خسته
wearies	خسته
washed-out	خسته
footworn	خسته
jaded	خسته
washed out	خسته
aweary	خسته
spent	خسته
played out	خسته
jadish	خسته
ennuied	خسته
forworn	وامانده خسته
he seems to be tired	خسته مینماید
way worn	خسته راه
blah	خسته کننده
forwearied	خسته فرسوده
fatiguable	خسته شدنی
fatigable	خسته شدنی
irk	خسته شدن
irked	خسته شدن
irking	خسته شدن
way worn	خسته سفر
he seems to be tired	خسته بنظرمیرسد
weariful	خسته کننده
i am weary of writing	از نوشتن خسته
dull	خسته کننده
dulled	خسته کننده
duller	خسته کننده
dullest	خسته کننده
dulling	خسته کننده
dulls	خسته کننده
sear	خسته خشکاندن
seared	خسته خشکاندن
sears	خسته خشکاندن
tire	خسته کردن
tires	خسته کردن
tiring	خسته کردن
irks	خسته شدن
overwork	خود را خسته
wearisome	خسته کننده
exhausting	خسته کننده
tired of writing	خسته از نوشتن
pesthouse	خسته خانه
lagging	خسته کننده
bore	خسته کردن
bore	خسته کننده
bores	خسته کردن
bores	خسته کننده
weed out <idiom>	خسته شدن از
worn out	خسته و کوفته
worn-out	خسته و کوفته
tedious	خسته کننده
indefatigable	خسته نشدنی
fatig	خسته کننده
to do up	خسته کردن
overworked	خود را خسته
overworking	خود را خسته
it irks me	خسته شدم
overworks	خود را خسته
played out <idiom>	خسته ،از پا درآمده
run ragged <idiom>	خسته شدن
dead alive	خسته کننده
neurasthenia	خسته روانی
overstrain	خسته کردن
pest house	خسته خانه
insipid	خسته کننده
harass	خسته کردن
harasses	خسته کردن
to knock up	خسته شدن
prosish	خسته کننده
fatigued	خسته کردن
fatigued	خسته شدن
fatigue	خسته کردن
fatigue	خسته شدن
zonked	کاملا خسته
tiresome	خسته کننده
wearing	خسته کننده
uninteresting	خسته کننده
strain	خسته کردن
fags	خسته کردن
strains	خسته کردن
fatigues	خسته شدن
stump	خسته وکوفته
stumping	خسته وکوفته
stumped	خسته وکوفته
jade	خسته کردن
monotonous	خسته کننده
stumps	خسته وکوفته
fatiguing	خسته کننده
fag	خسته کردن
fatigues	خسته کردن
whacked <adj.>	از پا افتاده
elliptic	افتاده
old fashioned	از مد افتاده
ripe	جا افتاده
crest fallen	افتاده
out of date	از مد افتاده
downfallen	افتاده
riper	جا افتاده
ripest	جا افتاده
the meshes of a sieve mesh	در هم افتاده
low	افتاده
whacked	از پا افتاده
archaic <adj.>	از مد افتاده
unassuming	افتاده
fallen	افتاده
flagging	افتاده
footworn	از پا افتاده
mellows	جا افتاده
mellow	جا افتاده
old hat	از مد افتاده
mellowing	جا افتاده
mellowed	جا افتاده
meek	افتاده
modest	افتاده
gruelling	خسته کننده فرساینده
nerve racking	خسته کننده اعصاب
nerve-racking	خسته کننده اعصاب
wearisomely	بطور خسته کننده
nerve wrack	خسته کننده اعصاب
jade	یابو یا اسب خسته
to overwork oneself	خود را خسته کردن
play out	خسته کردن ماهی
prolixly	بطور خسته کننده
he seems to be tired	بنظرمیایدکه خسته است
i am tired of that	از ان کار خسته شدم
wear out	کاملا خسته کردن
to overstrain oneself	خود را خسته کردن
grueling	خسته کننده فرساینده
langorous	خسته سستی اور
unwearied	بانشاط خسته نشده
longueur	قسمت خسته کننده
longsome	مطول خسته کننده
I was so tired that …	آنقدر خسته بودم که ...
back	بدهی پس افتاده
winded	از نفس افتاده
overlapping	رویهم افتاده
overlapping	روی هم افتاده گی
short winded	از نفس افتاده
proleptic	پیش افتاده
banal	پیش پا افتاده
lame ducks	از کار افتاده
meshed	درهم جا افتاده
deadlines	از کار افتاده
deadline	از کار افتاده
delayed	عقب افتاده
seedy	از کار افتاده
lame duck	از کار افتاده
recluse	دور افتاده
recluses	دور افتاده
lowlier	صغیر افتاده
lowliest	صغیر افتاده
short of breath	از نفس افتاده
obsolete	ازکار افتاده
slackest	جای افتاده یا شل
slacks	جای افتاده یا شل
outstandingly	عقب افتاده
lowly	صغیر افتاده
protrudent	بیرون افتاده
slack	جای افتاده یا شل
with fingers interlocked	با انگشتان در هم افتاده
prostrate	بخاک افتاده
occurred <past-p.>	اتفاق افتاده
backs	بدهی پس افتاده
happened <past-p.>	اتفاق افتاده
in register	روی هم افتاده
ordinary	پیش پا افتاده