English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
hit the jackpot <idiom> خیلی خوششانس وموفق بودن
Other Matches
fall for <idiom> خیلی عاشق بودن
look at the world through rose-colored glasses <idiom> خیلی مثبت بودن
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
include شامل بودن متضمن بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agree متفق بودن همرای بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
reside ساکن بودن مقیم بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
resided ساکن بودن مقیم بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouch خمیده بودن اویخته بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
moons سرگردان بودن اواره بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
moon سرگردان بودن اواره بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
highly خیلی
to a large extent خیلی
very little خیلی کم
far and away خیلی
damn خیلی
ten خیلی
copious خیلی
dammit خیلی
in large quantities خیلی خیلی
routh خیلی
not a few خیلی ها
for long خیلی
villainous خیلی بد
many خیلی
abysmal <adj.> خیلی بد
very خیلی
dumpiness خیلی
tickled pink <idiom> خیلی شادوخوشحال
great <adj.> خیلی خوب
to spread like wildfire خیلی زودمنتشرشدن
wicked <adj.> خیلی خوب
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
cool <adj.> خیلی خوب
(go over with a) fine-toothed comb <idiom> خیلی بادقت
parlous خیلی مهیب
costs and arm and a leg <idiom> خیلی گرونه
flying high <idiom> خیلی شادوشنگول
pianissmo خیلی نرم
awesome <adj.> خیلی خوب
too bad <idiom> خیلی بد ،غم انگیز
too tough خیلی سفت
overstrung خیلی حساس
superrabundant خیلی زیاد
open and shut خیلی سهل
swith خیلی عظیم
precisian خیلی دقیق
skin and bones <idiom> خیلی لاغر
(a) snap <idiom> خیلی ساده
subminiature خیلی کوچک
open-and-shut خیلی سهل
to pieces <idiom> خیلی زیاده
thank you very much خیلی متشکرم
whopping خیلی بزرگ
(as) old as the hills <idiom> خیلی قدیمی
pixilated خیلی حساس
immediate خیلی فوری
fortissimo خیلی بلند
superabundant خیلی زیاد
frequently <adv.> خیلی از اوقات
ritzy خیلی شیک
rotundily چاقی خیلی
To take with a pinch of salt. خیلی جدی نگرفتن
many times <adv.> خیلی از اوقات
often <adv.> خیلی از اوقات
a lot of times <adv.> خیلی از اوقات
extra بسیار خیلی
skinless خیلی حساس
senseful خیلی حساس
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
sappy خیلی احساساتی
in seventh heaven <idiom> خیلی خوشحال
mad as a hornet <idiom> خیلی عصبانی
extras بسیار خیلی
extra- بسیار خیلی
oft [archaic, literary] <adv.> خیلی از اوقات
on any number of occasions <adv.> خیلی از اوقات
not so hot <idiom> نه خیلی خوب
primely خیلی خوب
Many thanks! خیلی ممنون!
get up the nerve <idiom> خیلی شلوغ
Nothing more, thanks. خیلی متشکرم.
decrepit خیلی پیر
raff خیلی زیاد
regularly [often] <adv.> خیلی از اوقات
span new خیلی تازه
faraway خیلی دور
really sick خیلی محشر
really wicked خیلی محشر
hit bottom <idiom> خیلی پست
exceeding خیلی زیاد
hand and glove خیلی صمیمی
before you can say knife خیلی زود
benedicite خیلی خوب
iam in bad خیلی محتاجم
by leaps and bounds خیلی تند
often خیلی اوقات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com