English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
Other Matches
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
emergency خیلی خیلی فوری
emergencies خیلی خیلی فوری
nervelessness بی عصبی
neurogram رد عصبی
neural عصبی
neurotic عصبی
overwrought عصبی
keyed up <idiom> عصبی
uptight عصبی
twitchy عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
engram رد عصبی
nervous عصبی
abnerval عصبی
neural induction القای عصبی
shocks حمله عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural arc قوس عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural bond پیوند عصبی
neural circuit مدار عصبی
neural network شبکه عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neuritis التهاب عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neurocyte یاخته عصبی
nerves رشته عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
neuron یاخته عصبی
nervous system دستگاه عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
nerve رشته عصبی
nerve cell یاخته عصبی
nerve block وقفه عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
Relax! عصبی نشو!
causalgia سوزش عصبی
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
ganglion غده عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve center مرکز عصبی
neurons یاخته عصبی
nerve tissue بافت عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve fibre تار عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nerve deafness کری عصبی
nerve current جریان عصبی
shocked حمله عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
plexus شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی
willies حمله عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
shock حمله عصبی
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
cns دستگاه عصبی مرکزی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
neurotic دچار اختلال عصبی
jittery وحشت زده و عصبی
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
discharge شلیک عصبی تخلیه
discharges شلیک عصبی تخلیه
hysteria هیستری حمله عصبی
tract دسته تار عصبی
tracts دسته تار عصبی
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
tensing عصبی وهیجان زده
tenses عصبی وهیجان زده
tenser عصبی وهیجان زده
commissure بافت عصبی رابط
tense عصبی وهیجان زده
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
tensest عصبی وهیجان زده
tensed عصبی وهیجان زده
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
neurogenic دارای ریشه عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neuroptera حشرات عصبی الجناح
neuroblast یاخته رویانی عصبی
preganglionic قبل از عقده عصبی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
ans دستگاه عصبی خود مختار
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
cybernetics مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
in large quantities خیلی خیلی
not a few خیلی ها
for long خیلی
far and away خیلی
dumpiness خیلی
routh خیلی
villainous خیلی بد
very خیلی
ten خیلی
very little خیلی کم
abysmal <adj.> خیلی بد
to a large extent خیلی
damn خیلی
dammit خیلی
highly خیلی
many خیلی
copious خیلی
really sick خیلی محشر
thank you very much خیلی متشکرم
To take with a pinch of salt. خیلی جدی نگرفتن
ritzy خیلی شیک
precisian خیلی دقیق
really wicked خیلی محشر
raff خیلی زیاد
number one خیلی خوب
once in the blue moon خیلی بندرت
immensurable خیلی قدیم
to spread like wildfire خیلی زودمنتشرشدن
bone dry خیلی خشک
iam in bad خیلی محتاجم
in no time خیلی زود
toploftiness خیلی متکبر
it is very easily done خیلی به اسانی
many persons خیلی اشخاص
primely خیلی خوب
sappy خیلی احساساتی
very light خیلی سبک
cool <adj.> خیلی خوب
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
pianissmo خیلی نرم
wicked <adj.> خیلی خوب
senseful خیلی حساس
much was said خیلی حرفهازده شد
much worse خیلی بدتر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com