Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
prim
خیلی محتاط تمیز
Other Matches
ultraconservative
خیلی محتاط
spic and span
<idiom>
خیلی تمیز ومرتب
considerate
محتاط
prudential
محتاط
demure
محتاط
chary
محتاط
scrupulous
محتاط
gingerly
محتاط
reserved
محتاط
cautious
محتاط
prudently
محتاط
prudent
محتاط
reticent
محتاط در سخن
to be wary
محتاط بودن
self contained
با حوصله محتاط
forehanded
محتاط دوراندیش
wary
بسیار محتاط
overcautious
بیش از اندازه محتاط وسواسی
indrawn
جذب شده بدرون محتاط
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
dapper
تمیز
mense
حس تمیز
spiffy
تمیز
discrimination
تمیز
discretion
تمیز
cleaned
تمیز
secernment
تمیز
neat and tidy
تر و تمیز
cleans
تمیز
distinctions
تمیز
cleanest
تمیز
clean
تمیز
scrubby
تمیز
cleanly
تمیز
purer
تمیز
neatest
تمیز
purest
تمیز
contradistinction
تمیز
dinky
تمیز
discernment
تمیز
age of reason
سن تمیز
age of discretion
سن تمیز
cassation
تمیز
neater
تمیز
pure
تمیز
neat
تمیز
distinction
تمیز
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
discriminating intellect
قوه تمیز
epicritic
تمیز دهنده
cleans
تمیز کردن
replotting
تمیز کردن
discriminator
تمیز دهنده
scourer
تمیز کننده
scourers
تمیز کننده
discriminable
قابل تمیز
clean bill of lading
بارنامه تمیز
stimulus discrimination
تمیز محرک
identification
تطبیق تمیز
indiscreet
بی تمیز بی احتیاط
superior court
دادگاه تمیز
supreme court
دیوان تمیز
sensory discrimination
تمیز حسی
cleanse
تمیز کردن
discernible
قابل تمیز
differentiate
تمیز دادن
wisp
تمیز کردن
wisps
تمیز کردن
indiscernible able
تمیز ندادنی
individuate
تمیز دادن
grooming
تمیز کردن
clean house
تمیز کردن
cleansed
تمیز کردن
cleanses
تمیز کردن
clean
تمیز کردن
do the cleaning
تمیز کردن
discern
تمیز دادن
discerned
تمیز دادن
discerns
تمیز دادن
differentiating
تمیز دادن
cleaned
تمیز کردن
squeaky clean
بسیار تمیز
refined
تمیز کرده
clean
تمیز کردن
scouring
تمیز کاری
cleanest
تمیز کردن
high court of
دیوانعالی تمیز
indiscriminately
بدون تمیز
distinguishable
قابل تمیز
differentiates
تمیز دادن
antiseptic
تمیز و پاکیزه مشخص
scrubs
خراشیدن تمیز کردن
high court of cassation
دیوان عالی تمیز
discriminative
وابسته به تبعیض یا تمیز
antiseptics
تمیز و پاکیزه مشخص
hight court of cassetion
دیوان عالی تمیز
cleaned
تمیز کردن چیزی
emblazoned
تمیز چاپیا دوختهشده
discreet
دارای تمیز وبصیرت
This isn't clean.
این تمیز نیست.
cleans
تمیز کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
scrub
خراشیدن تمیز کردن
scrubbed
خراشیدن تمیز کردن
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
scrubbing
خراشیدن تمیز کردن
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
cleanser
وسیله یا ماده تمیز کننده
dry clean
لباس را بابخار تمیز کردن
cleansers
وسیله یا ماده تمیز کننده
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
spruce up
<idiom>
مجددا آراستن ،تمیز کردن
distinctively
بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
smug
تمیز کردن سروصورت دادن به
smugness
تمیز کردن سروصورت دادن به
smugly
تمیز کردن سروصورت دادن به
secern
تجزیه طلب شدن تمیز دادن
I want these clothes cleaned.
من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
indistinguishable
غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
tassels
پارچه برای تمیز کردن تیر
tassel
پارچه برای تمیز کردن تیر
denotative
دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
racking
تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
epicritic
تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
differentiation
فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
mops
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock
اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil
لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
vacuumed
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
clean-up
عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean up
عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
vacuum
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuums
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuuming
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
not a few
خیلی ها
very
خیلی
villainous
خیلی بد
ten
خیلی
many
خیلی
routh
خیلی
copious
خیلی
highly
خیلی
in large quantities
خیلی خیلی
dammit
خیلی
damn
خیلی
for long
خیلی
dumpiness
خیلی
abysmal
<adj.>
خیلی بد
to a large extent
خیلی
far and away
خیلی
very little
خیلی کم
too tough
خیلی سفت
hand and glove
خیلی نزدیک
giantess
زن خیلی قدبلند
hand and glove
خیلی صمیمی
hand in glove
خیلی نزدیک
flying high
<idiom>
خیلی شادوشنگول
get up the nerve
<idiom>
خیلی شلوغ
hand in glove
خیلی صمیمی
really sick
خیلی محشر
not so hot
<idiom>
نه خیلی خوب
stentorian
خیلی بلند
far and away
خیلی دور
in seventh heaven
<idiom>
خیلی خوشحال
skin and bones
<idiom>
خیلی لاغر
(a) snap
<idiom>
خیلی ساده
tickled pink
<idiom>
خیلی شادوخوشحال
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
far off
خیلی دور
thank you very much
خیلی متشکرم
He is a loose card .
خیلی ول است
corking
خیلی زیبا
really wicked
خیلی محشر
dead slow
خیلی اهسته
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
hit bottom
<idiom>
خیلی پست
(as) old as the hills
<idiom>
خیلی قدیمی
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
too bad
<idiom>
خیلی بد ،غم انگیز
subminiature
خیلی کوچک
once in the blue moon
خیلی بندرت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com