English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
hand and glove خیلی نزدیک
hand in glove خیلی نزدیک
Search result with all words
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
laydown bombing بمباران از فاصله خیلی نزدیک به سطح زمین بمباران سینه مال
Don't touch me!; Don't you touch me! به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
Other Matches
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
on the eve of نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
upcoming نزدیک
next door to نزدیک
caudal نزدیک به دم
near upon نزدیک
near- نزدیک
cephalo نزدیک به سر
near نزدیک
neared نزدیک
nears نزدیک
nearing نزدیک
nearer نزدیک
nearest نزدیک
close aboard نزدیک
on the verge of نزدیک به
close-up از نزدیک
nigh نزدیک
closest نزدیک
nearby نزدیک
close up از نزدیک
close-ups از نزدیک
vicinal نزدیک
closes نزدیک
closer نزدیک
to gain ground upon نزدیک
hand-to-hand نزدیک
hand to hand نزدیک
close by نزدیک
at hand نزدیک
beside نزدیک
towards نزدیک
narrowly از نزدیک
imminent نزدیک
forthcoming نزدیک
approaching نزدیک
by از نزدیک
contiguous نزدیک
proximate نزدیک
up to <idiom> نزدیک به
up against <idiom> نزدیک به
close نزدیک
in sight نزدیک
forbye نزدیک
forbye از نزدیک
near at hand نزدیک
near by نزدیک به
neighbouring نزدیک
foreby نزدیک
adjacent نزدیک
near by نزدیک
accessible نزدیک
hard by نزدیک
forby از نزدیک
forby نزدیک
fast by نزدیک
approached نزدیک شدن
abut نزدیک بودن
approachable نزدیک شدنی
approaches نزدیک شدن
abuts نزدیک بودن
abutted نزدیک بودن
upcoming دراتیه نزدیک
approach نزدیک شدن
hail fellow صمیمی نزدیک
keep back نزدیک نشوید
subadult نزدیک سن تکلیف
going on نزدیک شدن
short sighted نزدیک بین
deciding نزدیک به هدف
stand by <idiom> نزدیک بودن
myopia نزدیک بینی
converged به هم نزدیک شدن
deepest نزدیک به هدف
far and near دور و نزدیک
adducent نزدیک کننده
Near East خاور نزدیک
almost بطور نزدیک
on the simmer نزدیک بجوش
deeper نزدیک به هدف
deep نزدیک به هدف
gain on نزدیک شدن به
recent memory حافظه نزدیک
foreground نزدیک نما
proximal نزدیک مبدا
by نزدیک کنار
short-range نزدیک برد
short range نزدیک برد
adductor نزدیک کننده
neighbors نزدیک مجاور
closer نزدیک به ناو
immediate flanks جناحین نزدیک
closer نزدیک بهم
toward(s) evening نزدیک به عصر
his almost night نزدیک شب است
closes نزدیک به ناو
close نزدیک به ناو
in the near f. دراینده نزدیک
neighbours نزدیک مجاور
to keep close نزدیک ماندن
close نزدیک بهم
short-sighted نزدیک بین
nearsighted نزدیک بین
near-sighted نزدیک بین
near sighted نزدیک بین
myopic نزدیک بین
beetle eyed نزدیک بین
neighbour نزدیک مجاور
to gain on نزدیک شدن به
closes نزدیک بهم
one of these days دراینده نزدیک
inextremis نزدیک بمرگ
Near our office . نزدیک اداره ما
to come by نزدیک شدن
to be on the way نزدیک شدن
acceding نزدیک شدن
subsaturated نزدیک به اشباع
subcentral نزدیک مرکز
subapical نزدیک راس
infighting نبرد نزدیک
low نزدیک سبد
closest نزدیک بهم
offing در اینده نزدیک
inapproachable نزدیک نشدنی
converging به هم نزدیک شدن
converges به هم نزدیک شدن
hare sighted نزدیک بین
converge به هم نزدیک شدن
closest نزدیک به ناو
near نزدیک به ضربه
accedes نزدیک شدن
acceded نزدیک شدن
accede نزدیک شدن
toward نزدیک به مقارن
erelong در اینده نزدیک
nearer the end نزدیک تر بیابان
close combat رزم نزدیک
close control کنترل نزدیک
danger close خطر نزدیک
cypres تقریبی نزدیک
nearest نزدیک به ضربه
close controlled همکاری نزدیک
near sight نزدیک بینی
nearer نزدیک به ضربه
close coordination همکاری نزدیک
approximates نزدیک کردن
nears نزدیک به ضربه
approximated نزدیک کردن
shortest نزدیک تور
shorter نزدیک تور
short نزدیک تور
grazes نزدیک به زمین
grazed نزدیک به زمین
graze نزدیک به زمین
approximate نزدیک کردن
myopy نزدیک بینی
whitish نزدیک به سفید
near sightedness نزدیک بینی
paranasal نزدیک بینی
near shore نزدیک به ساحل
upstream نزدیک به سرچشمه
near point نقطه نزدیک
about در اطراف نزدیک
close price قیمت نزدیک
close range مسافت نزدیک
close range فاصله نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
close support پشتیبانی نزدیک
to be quite close نزدیک به هم بودن
close in نزدیک شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com