English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
insufflation داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
Other Matches
manometric وابسته به سنجش فشار گازیا دمه
paraplegics فالج ازپا دچارفلج ناقص درپایانیمی ازتن
paraplegic فالج ازپا دچارفلج ناقص درپایانیمی ازتن
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
haemospasia کشیدن خون بقسمتی ازتن چون درهنگام خون گرفتن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
engage درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
ingratiates داخل کردن
intromit داخل کردن
ingratiating داخل کردن
incorporating داخل کردن
incorporates داخل کردن
imbark داخل کردن
work in داخل کردن
enter داخل کردن
entered داخل کردن
to work in داخل کردن
enters داخل کردن
ingratiated داخل کردن
incorporate داخل کردن
ingratiate داخل کردن
phase in داخل کردن
immit داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
swap in مبادله کردن به داخل
to breakin خودرا داخل کردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
ingestion قورت دادن داخل معده کردن
pressurizes فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurizing فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurising فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
rams پر کردن توپ راندن به داخل لوله
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
financing درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
insinuated داخل کردن اشاره کردن
insinuate داخل کردن اشاره کردن
insinuates داخل کردن اشاره کردن
to swear in با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
distemper ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
to lock somebody [yourself] out [of something] در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
water displacement زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
insides داخل
aboard داخل
intra داخل
interiorly از داخل
inside داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
interiors داخل
withindoors در داخل
interior داخل
within در داخل
lineball داخل
anie داخل
within <prep.> در داخل
intercellular داخل سلولی
ingressive داخل شونده
engaged in war داخل جنگ
inbound داخل مرز
interservice داخل قسمت
ingoing داخل شونده
intercontinental داخل قاره
interns داخل شدن در
to get into داخل شدن در
on berth در داخل بندر
to go into داخل شدن در
to cut in داخل شدن
interchart در داخل نقشه
inboard به سمت داخل
intern داخل شدن در
he is not in it داخل نیست
to step inside داخل شدن
to step in داخل شدن
inside wiring سیمکشی داخل
interior wiring سیمکشی داخل
on line داخل رده
to play at داخل شدن در
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
inhaul به داخل کشنده
heave in کشیدن به داخل
uchi uke دفاع از داخل
inboard داخل کشتی
inboard به طرف داخل
implode از داخل ترکیدن
inhaul به داخل کشیدن
to walk in داخل شدن
entered داخل شدن
intraspecific داخل گونهای
intradivision در داخل لشگر
intrant داخل شونده
intraspecies داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
anieoro از داخل به خارج
introgresseive داخل شونده
anieoro به طرف داخل
enters داخل شدن
enter داخل شدن
implosion انفجار از داخل
to cut in line داخل صف زدن
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
interneural داخل عصبی
interning داخل شدن در
in and out داخل وخارج
grind internally داخل را ساییدن
withindoors افراد داخل
intermolecular در داخل ذرات
cross hair خط داخل دوربین
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
inward داخل رونده
interurban داخل شهری
to line-jump داخل صف زدن
impenetrable داخل نشدنی
interneuron داخل عصبی
to go in داخل شدن
built in موجود در داخل چیزی
belligerent جنگجو داخل درجنگ
phase in به ترتیب داخل شدن
to go to the front داخل جنگ شدن
furnace campaign عملیات داخل کوره
furnace room فضای داخل کوره
indoor soccer فوتبال داخل سالن
inner space داخل منظومه شمسی
inside of داخل و یا توی چیزی
to come in داخل شدن بدردخوردن
plunge ناگهان داخل شدن
plunged ناگهان داخل شدن
plunges ناگهان داخل شدن
up country نواحی داخل کشور
on side در داخل خط خارج نشده
irreptitious نهانی داخل شده
sea island terminal بارانداز داخل دریا
endoenzyme انزیم داخل سلولی
cylinder jacket استری داخل سیلندر
cylinder gas گاز داخل سیلندر
to launch in to politics داخل سیاست شدن
launch into politics داخل سیاست شدن
homes جا به داخل لوله راندن
home جا به داخل لوله راندن
court tennis تنیس داخل سالن
inwards or inward بطرف داخل بباطن
ingredients داخل شونده عوامل
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
withindoors اشخاص داخل منزل
belligerently جنگجو داخل درجنگ
belligerents جنگجو داخل درجنگ
reentrant متوجه بسمت داخل
reentrant دوباره داخل شونده
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
sightings دیدن از داخل دوربین
sighting دیدن از داخل دوربین
wall entrance عبور از داخل دیوار
intrant داخل نفوذ کننده
ingredient داخل شونده عوامل
intratheater داخل صحنه عملیات
coolants مایع داخل رادیاتور
coolant مایع داخل رادیاتور
to enter the military داخل نظام شدن
bore داخل لوله توپ
enters داخل عضویت شدن
entered داخل عضویت شدن
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
bores داخل لوله توپ
enter داخل عضویت شدن
home market بازار داخل کشور
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
implode از داخل منفجر شدن
gun bore داخل لوله توپ
bore داخل راتراشیدن سوراخ
bores داخل راتراشیدن سوراخ
i went in to the garden داخل باغ شدم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com