Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
lord advocate
دادستان کل مامور به اسکاتلند
Other Matches
procuration fiscal
دادستان بخش در اسکاتلند
procurators
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
procurator
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
scottish gaelic
زبان محلی مردم اسکاتلند وابسته به زبان گالیک اسکاتلند
rading party
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
Scotland
اسکاتلند
north britain
اسکاتلند
kirk
کلیسای اسکاتلند
scotland yard
اسکاتلند یارد
kailyard school
مکتب نویسندگی درباره اسکاتلند
orkney lslands
جزیره اورکنی درشمال اسکاتلند
delegates
مامور فرستاده مامور کردن
delegated
مامور فرستاده مامور کردن
delegate
مامور فرستاده مامور کردن
delegating
مامور فرستاده مامور کردن
hebrides
جزایر هیبرید واقع در غرب اسکاتلند
gael
مردم کوهستانی اسکاتلند سلتهای اسکاتلندی
pursuers
دادستان
Attorneys General
دادستان کل
accuser
دادستان
accusers
دادستان
pursuer
دادستان
Attorneys General
دادستان
public prosecutors
دادستان
public prosecutor
دادستان
Attorney General
دادستان کل
Attorney General
دادستان
procurators fiscal
دادستان
procurator fiscal
دادستان
Federal Attorney General
دادستان کل
prosecuting attorney
دادستان
law officers of the crown
دادستان
dirctor of public prosecutions
دادستان
public prosector
دادستان
Federal Prosecutor General
دادستان کل
Solicitors General
معاون دادستان
Solicitor General
معاون دادستان
united states attorney
دادستان کل ایالات متحده
plea deal
[between Prosecution and Defense]
توافق مدافعه
[بین دادستان و وکیل دفاع]
glengarry
نوعی کلاه شبیه کلاه بره که کوهستانیهای اسکاتلند بسرمیگذارند
Solicitors General
مشاور حقوقی دولت که دررتبه پایین تر از دادستان است
Solicitor General
مشاور حقوقی دولت که دررتبه پایین تر از دادستان است
bedell
مامور
commissioners
مامور
commissioner
مامور
functionaries
مامور
agent
مامور
official
مامور
officers
مامور
officer
مامور
functionery
مامور
pursuivant
مامور
agents
مامور
ranksman
مامور صف
bedel
مامور
commissionaire
مامور
missionary
مامور
appointed
مامور
commissionaires
مامور
functionary
مامور
missionaries
مامور
consular officer
مامور کنسولی
counterspy
مامور ضد جاسوسی
custom assersor
مامور گمرک
customs appraisor
مامور گمرک
customs officer
مامور گمرک
diplomatic agent
مامور سیاسی
diplomatic officer
مامور سیاسی
envoi
مامور نماینده
bumbailiff
مامور اجرا
envoy
فرستاده مامور
envoys
مامور نماینده
bailiff
مامور اجرا
envoy
مامور نماینده
investigator
مامور تحقیق
investigators
مامور تحقیق
inquisitor
مامور تحقیق
inquisitors
مامور تحقیق
scout
مامور اکتشاف
scouted
مامور اکتشاف
scouts
مامور اکتشاف
envoys
فرستاده مامور
assignee
نماینده مامور
attackman
مامور حمله
executive bailiff
مامور اجرا
file clerk
مامور بایگانی
secret agents
مامور مخفی
executioners
مامور اعدام
pointsman
مامور راهنمائی
executioner
مامور اعدام
purchasing officer
مامور خرید
paymasters
مامور پرداخت
sergeant at arms
مامور اجرا
revenuer
مامور مالیاتی
paymaster
مامور پرداخت
on sentry
مامور نگهبانی
probation officer
مامور نافر
tollman
مامور نواقل
secret agent
مامور مخفی
police officers
مامور پلیس
police officer
مامور پلیس
he was ordered to europe
او مامور اروپا شد
appoints
مامور کردن
waggoner
مامور واگن
typographer
مامور چاپخانه
appoint
مامور کردن
auditors
مامور رسیدگی
auditor
مامور رسیدگی
lictor
مامور اجرا
probation officers
مامور نافر
send on duty
مامور کردن
emissaries
مامور سری
bureaucrats
مامور اداری
bureaucrat
مامور اداری
defector in place
مامور مخفی
High Commissioner
مامور عالیرتبه
executors
مامور اجرا
emissary
مامور سری
censors
مامور سانسور
executor
مامور اجرا
High Commissioners
مامور عالیرتبه
hangmen
مامور اعدام
hangman
مامور اعدام
censor
مامور سانسور
officers
مامور متصدی
policeman
مامور پلیس
policemen
مامور پلیس
sergeant
مامور اجرا
sergeants
مامور اجرا
bailiffs
مامور اجرا
censored
مامور سانسور
emissaries
مامور مخفی
censoring
مامور سانسور
emissary
مامور مخفی
communicants
مامور ابلاغ
communicant
مامور ابلاغ
officer
مامور متصدی
mole
مامور مخفی
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
sergeant at arms
مامور اجرا و انتظامات
pontonier
مامور پل موقت سازی
lifeguard
مامور نجات غریق
tidewaiter
مامور گمرک لب دریا
commission
حق العمل مامور شدن
lifeguards
مامور نجات غریق
commissioning
حق العمل مامور شدن
to send upon an e
مامور سفارت کردن
officer
مامور کارمند اداری
master in lunacy
مامور رسیدگی به دیوانگی ها
commissions
حق العمل مامور شدن
fireman
مامور اتش نشانی
publicans
مامور وصول مالیات
publican
مامور وصول مالیات
pontoneer
مامور پل موقت سازی
press agent
مامور اگهی و تبلیغ
fireguard
مامور اتش نشانی
firefighters
مامور اتش نشانی
scrutineer
مامور شمارش ارا
officers
مامور کارمند اداری
scambler
مدافع مامور مانوربالا
relieving officer
مامور اعانه فقرا
firemen
مامور اتش نشانی
raiding party
قسمت مامور کمین
dustmen
مامور تنظیف خاکروبه بر
rading party
قسمت مامور دستبرد
dustman
مامور تنظیف خاکروبه بر
pursuivant
مامور ابلاغ یا اخطاریه
firefighter
مامور اتش نشانی
justiciar
مامور قضایی عالیرتبه
truck master
مامور یا سرپرست چندکامیون
bailiwick
ناحیه قلمرو مامور
fire fighter
مامور اتش نشانی
barrier patrol
گشتی مامور موانع
apparitor
چاووش مامور اجراء
aid man
مامور کمکهای اولیه
fireguards
مامور اتش نشانی
affiliation with the department of defen
مامور به وزارت جنگ
he was appointed to inspect it
مامور شد ان را بازرسی کند
catchpole
مامور اخذ مالیات
catchpoll
مامور اخذ مالیات
task element
قسمت مامور اجرای عملیات
safeguards
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
smokechaser
مامور اتش نشانی جنگل
raiding party
قسمت مامور دستبرد یا تاخت
vice squad
مامور کشف ودستگیری تبهکاران
crier
مامور اخطارهای عمومی دردادگاه
press gangs
دسته مامور جلب مشمولین
remembrancer
مامور وصول مطالبات سلطنتی
reeve
حاکم عرف مامور اجرا
Esteemed commissioner!
مامور عالی رتبه محترم!
earth stopper
مامور بستن سوراخهای روباه
process server
مامور ابلاغ برگهای قانونی
safeguard
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
press-ganging
دسته مامور جلب مشمولین
press-ganged
دسته مامور جلب مشمولین
press-gang
دسته مامور جلب مشمولین
hang man
مامور اعدام به وسیله دار
safeguarding
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
water bailiffs
مامور جلوگیری از صید غیرمجاز
commissioner
مامور عالی رتبه دولت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com