English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 223 (22 milliseconds)
English Persian
self importance دادن بخود
Search result with all words
monopolised بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
lay out oneself بخود زحمت دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
to be moped بخود راه دادن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
Other Matches
to imbrue with blood بخود اغشتن
to imbrue in blood بخود اغشتن
spontaneous خود بخود
self-pity ترحم بخود
self dramatization بخود بندی
self pity ترحم بخود
sham بخود بستن
preen بخود بالیدن
by it self خود بخود
bethink بخود امدن
self consequence اهمیت بخود
dissemble بخود بستن
self congratulation تبریک بخود
self confident مطمئن بخود
assumed بخود بسته
arrogation بخود بستن
assumable بخود گرفتنی
self dependent متکی بخود
assume بخود گرفتن
pretend بخود بستن
substantive متکی بخود
assumes بخود گرفتن
narcissism عشق بخود
self-help کمک بخود
self help کمک بخود
he was restored to reason بخود امد
to remember oneself بخود امدن
to suck in بخود کشیدن
aplomb اطمینان بخود
preens بخود بالیدن
introspect بخود برگشتن
self respect احترام بخود
feign بخود بستن
preened بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
playact بخود بستن
self exaltation بخود بالیدن
spohnge بخود کشیدن
self trust اعتماد بخود
self relative نسبت بخود
self rewarding پاداش دهنده بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
autoplasty پیوند از خود بخود
abiogenesis تولید خود بخود
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
appropriator بخود اختصاص دهنده
self subsistence اعاشه خود بخود
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self charging خود بخود پر شونده
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
self fertility لقاح خود بخود
delusion of reference هذیان بخود بستن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
muster up your courage جرات بخود بدهید
lion skin دلیری بخود بسته
self activity فعالیت خود بخود
self divison تقسیم خود بخود
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
self formed خود بخود تشکیل شده
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
self registering خود بخود ثبت کننده
assumes بخود بستن وانمود کردن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
feigns بخود بستن جعل کردن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self tightening خود بخود تنگ شونده
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
assume بخود بستن وانمود کردن
self rising خود بخود بلند شونده
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
self moved دارای حرکت خود بخود
arrogate غصب کردن بخود بستن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
feign بخود بستن جعل کردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com