English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
English Persian
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
Other Matches
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
indebtedness بدهکاری
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
debit balance مقدار بدهکاری
liabilities بدهکاری استعداد
liability بدهکاری استعداد
IOU سندمبین بدهکاری
borrower's note قبض بدهکاری
IOUs سندمبین بدهکاری
debt cut صرف نظر از بدهکاری
debt forgiveness صرف نظر از بدهکاری
debt relief صرف نظر از بدهکاری
financing رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
haircut صرف نظر از بدهکاری [اصطلاح مجازی]
IOU در CL سند بدهکاری یا سفته یا سند ذمهای را گویند
IOUs در CL سند بدهکاری یا سفته یا سند ذمهای را گویند
financing دارایی
holding دارایی
finances دارایی
purse دارایی
pursed دارایی
purses دارایی
pursing دارایی
property دارایی
possession دارایی
estate دارایی
asset دارایی
portfolios دارایی
estates دارایی
finance دارایی
means دارایی
wealth دارایی
fortune دارایی
fortunes دارایی
financed دارایی
portfolio دارایی
property tax مالیات دارایی
circulating asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
financial agency اداره دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
personal state دارایی منقول
capital goods دارایی ثابت
private property دارایی شخصی
personal chattels دارایی منقول
current assets دارایی جاری
hereditament دارایی غیرمنقول
hab داشتن دارایی
finance officer افسر دارایی
finance office اداره دارایی
finance ministry وزارت دارایی
installation property دارایی قسمت
intendant پیشکار دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
money bag دارایی دولت
current asset دارایی جاری
assets and equities دارایی ودیون
fortune دارایی ثروت
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
equity دارایی شرکاء
inventory دفتر دارایی
equities دارایی شرکاء
thing اسباب دارایی
fortunes دارایی ثروت
personalty دارایی شخصی
weal ثروت دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
temporality دارایی دینوی
possession دارایی متصرفات
to take an inventory of صورت دارایی
assets مایملک دارایی
weals ثروت دارایی
hereditaments دارایی غیر منقول
real property دارایی غیر منقول
property book دفتر دارایی یکان
private property دارایی شخصی بلامعارض
hotch سرجمع کردن دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
to come into a property دارایی را بدست اوردن
personal property دارایی شخصی منقول
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
dedicated assets دارایی وقف شده
personal chattels دارایی شخصی منقول
real account حساب دارایی غیرمنقول
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
holding دراختیار داشتن دارایی
inventory صورت دارایی موجودی
finance قسمت مالی یا دارایی
immovable دارایی غیر منقول
finances قسمت مالی یا دارایی
capital account حساب دارایی وسرمایه
financing قسمت مالی یا دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
belonging متعلقات واموال دارایی
church warden متصدی دارایی کلیسا
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
realty دارایی غیر منقول ملک
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
chattel مال منقول دارایی شخصی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
financed علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finances علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finance علم دارایی تهیه پول کردن
financing علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com