English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
private property دارایی شخصی بلامعارض
Other Matches
private property دارایی شخصی
personalty دارایی شخصی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
personal chattels دارایی شخصی منقول
personal property دارایی شخصی منقول
chattel مال منقول دارایی شخصی
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
fixture توابع مایملک بلامعارض
fee simple میراث قانونی بلامعارض ملک مطلق
prescriptions دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
prescription دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finances رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
estates دارایی
portfolio دارایی
asset دارایی
possession دارایی
estate دارایی
portfolios دارایی
property دارایی
holding دارایی
means دارایی
finances دارایی
financed دارایی
finance دارایی
financing دارایی
pursed دارایی
purses دارایی
wealth دارایی
pursing دارایی
fortunes دارایی
fortune دارایی
purse دارایی
circulating asset دارایی در گردش
circulating asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
current asset دارایی جاری
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
assets and equities دارایی ودیون
weal ثروت دارایی
possession دارایی متصرفات
inventory دفتر دارایی
weals ثروت دارایی
capital goods دارایی ثابت
intendant پیشکار دارایی
finance ministry وزارت دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
temporality دارایی دینوی
fortune دارایی ثروت
fortunes دارایی ثروت
installation property دارایی قسمت
equity دارایی شرکاء
equities دارایی شرکاء
property tax مالیات دارایی
thing اسباب دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
money bag دارایی دولت
to take an inventory of صورت دارایی
personal state دارایی منقول
hab داشتن دارایی
finance officer افسر دارایی
personal chattels دارایی منقول
finance office اداره دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
assets مایملک دارایی
financial agency اداره دارایی
immovable دارایی غیر منقول
financing قسمت مالی یا دارایی
finance قسمت مالی یا دارایی
property book دفتر دارایی یکان
real property دارایی غیر منقول
real account حساب دارایی غیرمنقول
inventory صورت دارایی موجودی
financed قسمت مالی یا دارایی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
finances قسمت مالی یا دارایی
dedicated assets دارایی وقف شده
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
church warden متصدی دارایی کلیسا
capital account حساب دارایی وسرمایه
hereditaments دارایی غیر منقول
hotch سرجمع کردن دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
belonging متعلقات واموال دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
heir in tail وارث دارایی حبس شده
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
realty دارایی غیر منقول ملک
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
finances علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financed علم دارایی تهیه پول کردن
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
financing علم دارایی تهیه پول کردن
finance علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
personal شخصی
some one شخصی
civil شخصی
civilian شخصی
civilians شخصی
personable شخصی
privates شخصی
informal شخصی
one شخصی
ones شخصی
personas شخصی
personae شخصی
persona شخصی
private شخصی
very own <adj.> خصوصی [شخصی]
personal affairs امور شخصی
personal action دعوی شخصی
passanger car اتومبیل شخصی
personal computing محاسبات شخصی
personal constructs سازههای شخصی
personal error خطای شخصی
personal exemptions معافیتهای شخصی
personal effects لوازم شخصی
personal identity هویت شخصی
personal income درامد شخصی
particular good عین شخصی
informal observations مشاهدات شخصی
ea state in severalty ملک شخصی
ibm personal computer IBکامپیوتر شخصی
idiograph نشان شخصی
idols of the cave اوهام شخصی
individual foul خطای شخصی
personal staff ستاد شخصی
personal influence نفوذ شخصی
personal interest نفع شخصی
personal motive غرض شخصی
personalized form letter فرم شخصی
personalty اموال شخصی
under one's belt <idiom> میل شخصی
self employed کار شخصی
proenomen نام شخصی
self interest نفع شخصی
self interest غرض شخصی
self intrest نفع شخصی
self will اراده شخصی
whoso هر شخصی که باشد
separate estate اموال شخصی زن
on one's shoulders <idiom> مسئولیت شخصی
hire out <idiom> اجاره شخصی
A private car. اتوموبیل شخصی
bomb scare اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
self-employed کار شخصی
under one's thumb <idiom> زیرنظر شخصی
private motive غرض شخصی
personal outlays هزینههای شخصی
personal ownership مالکیت شخصی
personal property اموال شخصی
personal property مایملک شخصی
paraphernalia اموال شخصی زن
personal remarks انتقادات شخصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com