Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
paraphernalia
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
Other Matches
realty
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
jointure
دارایی مشترک زن و شوهر
personalty
دارایی شخصی
private property
دارایی شخصی
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
personal property
دارایی شخصی منقول
personal chattels
دارایی شخصی منقول
private property
دارایی شخصی بلامعارض
chattel
مال منقول دارایی شخصی
quarantined
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantining
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
brother in low
برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
economizing
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
withil
به علاوه علاوه بر این
uncles
شوهر عمه شوهر خاله
brorher in law
برادر شوهر شوهر خواهر
uncle
شوهر عمه شوهر خاله
accessory
منضمات
attachments
منضمات
fixture
منضمات ملک طلق
quicquid plantatur solo , solo cedit
منضمات و نمائات زمین متعلق به ان است
to die a violent death
مردن ناشی ازمرگ غیر طبیعی
afterborn
زاییده شده پس ازمرگ پدر بعدی
survivorship
زنده ماندن پس ازمرگ دیگری و حقوق ناشیه از ان
dower
جهیزیه
tocher
جهیزیه
dowries
جهیزیه
dowry
جهیزیه
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
he inherited a large fortune
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance
رسته دارایی دارایی
finances
رسته دارایی دارایی
financing
رسته دارایی دارایی
financed
رسته دارایی دارایی
household goods
her by girl married anewly to given parents جهیزیه
hope chest
جعبهای که زن جوان جهیزیه والبسه خود را در ان میگذارد
joint tenants
در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
in addition to
<prep.>
به علاوه
extras
علاوه
extra-
علاوه
extra
علاوه
special
<adj.>
علاوه
extra
<adj.>
علاوه
as well as
<idiom>
به علاوه
to boot
<idiom>
همچنین ،به علاوه
further
[moreover]
<adv.>
علاوه بر این
augment
علاوه کردن
augmented
علاوه کردن
augmenting
علاوه کردن
what is more
<adv.>
علاوه بر این
moreover
<adv.>
علاوه بر این
aside from that
<adv.>
علاوه بر این
forby
<adv.>
علاوه بر این
furthermore
<adv.>
علاوه بر این
on top of this
<adv.>
علاوه بر این
over and above
<adv.>
علاوه بر این
beyond that
<adv.>
علاوه بر این
on top of that
<adv.>
علاوه بر این
on to
<adv.>
علاوه بر این
also
[moreover]
<adv.>
علاوه بر این
in a. to this
علاوه براین
in addition
<adv.>
علاوه بر این
additionally
<adv.>
علاوه بر این
besides
<adv.>
علاوه بر این
augments
علاوه کردن
coupled with this
علاوه براین
therewith
از ان بابت علاوه بر این
And whats more hes a lair.
تازه (علاوه برهمه چیز ) دروغگوهم هست
spouses
زن یا شوهر
bachelor
زن بی شوهر
spouse
زن یا شوهر
bachelors
زن بی شوهر
couple
زن و شوهر
hub or hub by
شوهر
feme sole
زن بی شوهر
discovert
بی شوهر
coupled
زن و شوهر
couples
زن و شوهر
trigamist
زن سه شوهر
hubbies
شوهر
wedded
زن و شوهر
mans
شوهر
husband
شوهر
man
شوهر
husbands
شوهر
hubby
شوهر
pair
زن و شوهر
cuckolded
شوهر زن زانیه
cuckold
شوهر زن زانیه
cuckolding
شوهر زن زانیه
cuckolds
شوهر زن زانیه
married
شوهر دار
mother in low
مادر شوهر
polyandrist
زن چند شوهر
monandry
اعتیاد به یک شوهر
wed
زن یا شوهر دادن
monandry
زندگی با یک شوهر
polygamist
شوهر چند زن
monandrous
دارای یک شوهر
marriageable
تنه شوهر
father in law
پدر شوهر
mothers-in-law
مادر شوهر
mother-in-law
مادر شوهر
bigamous
دارای دو زن یا دو شوهر
monogamous
دارای یک زن یا یک شوهر
fathers-in-law
پدر شوهر
father-in-law
پدر شوهر
matron
زن شوهر دار
step son
پسرزن یا شوهر
brother in law
شوهر خواهر
brothers-in-law
شوهر خواهر
brother-in-law
شوهر خواهر
stepfather
شوهر مادر
give in marriage
شوهر دادن
stepfathers
شوهر مادر
marries
شوهر دادن
marry
شوهر دادن
espouse
شوهر دادن
espoused
شوهر دادن
espousing
شوهر دادن
espouses
شوهر دادن
matrons
زن شوهر دار
her much older husband
شوهر بسیار مسن تر از او
[زن]
nubility
تنه شوهر بودن
mother in law
مادر شوهر نامادری
he got off his daughters
دخترهایش را شوهر داد
judicial separaion
جدایی زن و شوهر از نظرحقوقی
privacy between husband and wife
خلوت بین زن و شوهر
admetus
شوهر السس تیس
polygamous
چند شوهر ه چندگان
sister in law
خواهر شوهر زن برادر
cover charge
مبلغی که اغذیه فروشی ویاکلوب شبانه علاوه بر پول غذاومشروب از مشتریان دریافت میدارد
cover charges
مبلغی که اغذیه فروشی ویاکلوب شبانه علاوه بر پول غذاومشروب از مشتریان دریافت میدارد
nephews
پسربرادر زن و خواهر شوهر وغیره
nephew
پسربرادر زن و خواهر شوهر وغیره
her next was a merchant
شوهر بعدی وی بازرگان بود
pin money
پول جیبی شوهر به همسرش
to wear breeches
بر شوهر خود مسلط بودن
step daughter
دختر اندر دخترزن یا شوهر
dowry rug
قالیچه جهیزیه
[این نوع قالیچه بصورت سنت، توسط عروس جهت خانه جدید خود بافته می شود و بیشتر بین عشایر و روستاییان مرسوم است.]
vindictive damages
مقدار غرامتی که دادگاه علاوه بر خسارت واقعی وارد برخواهان از خوانده به منظورتنبیه او وصول میکند
polyandrous
چند شوهره وابسته بچند شوهر
to live like cat and dog
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
polyandric
چند شوهره وابسته بچند شوهر
estates
دارایی
property
دارایی
portfolio
دارایی
asset
دارایی
pursing
دارایی
estate
دارایی
fortunes
دارایی
wealth
دارایی
purses
دارایی
pursed
دارایی
purse
دارایی
portfolios
دارایی
possession
دارایی
financed
دارایی
finances
دارایی
fortune
دارایی
finance
دارایی
means
دارایی
financing
دارایی
holding
دارایی
single a
زنای مردزن داریازن شوهر یازن شوهرداربامردبیزن
kelly
قطعهای از لوله حفاری که باعث میشود علاوه برحرکت دورانی مته در جهت عمود نیز حرکت نماید
weal
ثروت دارایی
assets and equities
دارایی ودیون
Chancellor of the Exchequer
وزیر دارایی
current assets
دارایی جاری
weals
ثروت دارایی
Chancellors of the Exchequer
وزیر دارایی
current asset
دارایی جاری
finance officer
افسر دارایی
fortunes
دارایی ثروت
finance office
اداره دارایی
finance ministry
وزارت دارایی
possession
دارایی متصرفات
capital goods
دارایی ثابت
cham cell or of the e.
وزیر دارایی
circulating asset
دارایی در گردش
hab
داشتن دارایی
fortune
دارایی ثروت
financial agency
اداره دارایی
circulating asset
دارایی جاری
equity
دارایی شرکاء
personal state
دارایی منقول
to take an inventory of
صورت دارایی
inventory
دفتر دارایی
liabilities and assets
بدهی و دارایی
ministry of f.
وزارت دارایی
money bag
دارایی دولت
personal chattels
دارایی منقول
assets
مایملک دارایی
equities
دارایی شرکاء
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com