Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
personal chattels
دارایی شخصی منقول
personal property
دارایی شخصی منقول
Search result with all words
chattel
مال منقول دارایی شخصی
Other Matches
personal chattels
دارایی منقول
personal state
دارایی منقول
immovable
دارایی غیر منقول
hereditaments
دارایی غیر منقول
real property
دارایی غیر منقول
realty
دارایی غیر منقول ملک
jus mariti
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
private property
دارایی شخصی
personalty
دارایی شخصی
private property
دارایی شخصی بلامعارض
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
paraphernalia
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
moveable by destination
منقول در حکم غیر منقول
economizing
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
he inherited a large fortune
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed
رسته دارایی دارایی
financing
رسته دارایی دارایی
finances
رسته دارایی دارایی
finance
رسته دارایی دارایی
personal
منقول
condequent
منقول
chattel
دارائی منقول
immovable
غیر منقول
carry forward
منقول ساختن
movableness
منقول نابرجا
moveable property
مال منقول
carry forward
مبلغ منقول
movables
مال منقول
personal action
دعوی منقول
to carry forward
منقول ساختن
movable property
مال منقول
narrated consensus
اجماع منقول
personal
منقول خصوصی
to carry over
منقول ساختن
movable
دارائی منقول
chattel
اموال منقول
moveable property
دارائی منقول
real action
دعوی غیر منقول
irreplaceable
غیر منقول بی عوض
brought forward
منقول ازصفحه پیش
immovableness
غیر منقول دادن
good
مال منقول محموله
immovable property
مال غیر منقول
goods and chattels
اموال و دارائیهای منقول
fixed property
اموال غیر منقول
heritage
ماترک ترکه غیر منقول
immovable by nature
مال غیر منقول ذاتی
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
incumbrance
حق رهن یا حبس نسبیت به مال غیر منقول
cadastre
مامور ثبت وممیزی املاک مزروعی وغیر منقول
conveyancing
در CL این اصطلاح بیشتر در زمینه تسهیل معاملات مربوط به اموال غیر منقول مصداق دارد
tenant in fee simple
متصرف مطلق و دائمی ومادام العمر مال غیر منقول که تصرفاتش به اخلاف وی نیز منتقل میشود
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
means
دارایی
portfolios
دارایی
portfolio
دارایی
property
دارایی
asset
دارایی
estates
دارایی
estate
دارایی
fortune
دارایی
purse
دارایی
possession
دارایی
finance
دارایی
holding
دارایی
finances
دارایی
financing
دارایی
financed
دارایی
pursed
دارایی
pursing
دارایی
fortunes
دارایی
wealth
دارایی
purses
دارایی
weals
ثروت دارایی
inventory
دفتر دارایی
weal
ثروت دارایی
Chancellor of the Exchequer
وزیر دارایی
possession
دارایی متصرفات
Chancellors of the Exchequer
وزیر دارایی
capital goods
دارایی ثابت
assets and equities
دارایی ودیون
property tax
مالیات دارایی
circulating asset
دارایی جاری
finance office
اداره دارایی
to take an inventory of
صورت دارایی
finance ministry
وزارت دارایی
liabilities and assets
بدهی و دارایی
installation property
دارایی قسمت
circulating asset
دارایی در گردش
intendant
پیشکار دارایی
equities
دارایی شرکاء
current assets
دارایی جاری
current asset
دارایی جاری
equity
دارایی شرکاء
money bag
دارایی دولت
ministry of f.
وزارت دارایی
assets
مایملک دارایی
finance officer
افسر دارایی
thing
اسباب دارایی
fortunes
دارایی ثروت
temporality
دارایی دینوی
hab
داشتن دارایی
cham cell or of the e.
وزیر دارایی
the furniture of ones pocket
دارایی جیب
hereditament
دارایی غیرمنقول
fortune
دارایی ثروت
financial agency
اداره دارایی
hotch
سرجمع کردن دارایی
finance
قسمت مالی یا دارایی
draw up inventory
تنظیم صورت دارایی
dedicated assets
دارایی وقف شده
financed
قسمت مالی یا دارایی
financing
قسمت مالی یا دارایی
belonging
متعلقات واموال دارایی
holding
دراختیار داشتن دارایی
jointure
دارایی مشترک زن و شوهر
disinvestment
خرج دارایی بی چیزی
finances
قسمت مالی یا دارایی
to come into a property
دارایی را بدست اوردن
inventory
صورت دارایی موجودی
church warden
متصدی دارایی کلیسا
property book
دفتر دارایی یکان
real account
حساب دارایی غیرمنقول
capital account
حساب دارایی وسرمایه
appreciation
افزایش ارزش دارایی و موجودی
installation property book
دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventorial
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
The ministry of economic affairs and finance
وزارت امور اقتصاد و دارایی
to sell up a debtor
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
contents of a vessel
دارایی یامحتویات فرف مظروف
assets
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
benefical owner of an estate
مالک بهره برداریک دارایی
inventory reconciliation
تطابق موجودی با دارایی یکان
impropriator
تفریط کننده دارایی کلیسا
heir in tail
وارث دارایی حبس شده
state of in her itance
ملک یا دارایی قابل توارث
realty
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
appreciations
افزایش ارزش دارایی و موجودی
tails
واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tailed
واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tail
واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
i parted from
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
capitalization unit
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
finance
علم دارایی تهیه پول کردن
all that property
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
sell up a debtor
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
financed
علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finances
علم دارایی تهیه پول کردن
financing
علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
capitalized expense
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
capital assets
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
insured
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
chancery
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
to make a f.
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
impropriation
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
hotchpot
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
an insolvent estate
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
parapherna
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
onerous property
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
current liability
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
informal
شخصی
personable
شخصی
privates
شخصی
persona
شخصی
some one
شخصی
civilians
شخصی
civilian
شخصی
civil
شخصی
personas
شخصی
personae
شخصی
one
شخصی
personal
شخصی
private
شخصی
ones
شخصی
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
paraphernalia
اموال شخصی زن
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
A private car.
اتوموبیل شخصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
whosoever
هر شخصی که باشد
whoso
هر شخصی که باشد
separate estate
اموال شخصی زن
self will
اراده شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
self intrest
نفع شخصی
ea state in severalty
ملک شخصی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com