English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (11 milliseconds)
English Persian
immovable دارایی غیر منقول
hereditaments دارایی غیر منقول
real property دارایی غیر منقول
Search result with all words
chattel مال منقول دارایی شخصی
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
personal chattels دارایی منقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
personal property دارایی شخصی منقول
personal state دارایی منقول
realty دارایی غیر منقول ملک
Other Matches
moveable by destination منقول در حکم غیر منقول
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
condequent منقول
personal منقول
movables مال منقول
narrated consensus اجماع منقول
moveable property دارائی منقول
immovable غیر منقول
personal منقول خصوصی
personal action دعوی منقول
moveable property مال منقول
movable دارائی منقول
to carry forward منقول ساختن
carry forward مبلغ منقول
carry forward منقول ساختن
movable property مال منقول
movableness منقول نابرجا
chattel اموال منقول
chattel دارائی منقول
to carry over منقول ساختن
goods and chattels اموال و دارائیهای منقول
brought forward منقول ازصفحه پیش
immovableness غیر منقول دادن
immovable property مال غیر منقول
good مال منقول محموله
real action دعوی غیر منقول
fixed property اموال غیر منقول
irreplaceable غیر منقول بی عوض
heritage ماترک ترکه غیر منقول
immovable by nature مال غیر منقول ذاتی
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
incumbrance حق رهن یا حبس نسبیت به مال غیر منقول
cadastre مامور ثبت وممیزی املاک مزروعی وغیر منقول
conveyancing در CL این اصطلاح بیشتر در زمینه تسهیل معاملات مربوط به اموال غیر منقول مصداق دارد
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
tenant in fee simple متصرف مطلق و دائمی ومادام العمر مال غیر منقول که تصرفاتش به اخلاف وی نیز منتقل میشود
purse دارایی
purses دارایی
possession دارایی
pursing دارایی
holding دارایی
pursed دارایی
estates دارایی
estate دارایی
portfolios دارایی
portfolio دارایی
wealth دارایی
fortunes دارایی
fortune دارایی
property دارایی
asset دارایی
finance دارایی
financed دارایی
finances دارایی
means دارایی
financing دارایی
finance office اداره دارایی
finance officer افسر دارایی
financial agency اداره دارایی
hab داشتن دارایی
finance ministry وزارت دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
money bag دارایی دولت
personalty دارایی شخصی
ministry of f. وزارت دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
temporality دارایی دینوی
property tax مالیات دارایی
intendant پیشکار دارایی
installation property دارایی قسمت
to take an inventory of صورت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
private property دارایی شخصی
current asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
cham cell or of the e. وزیر دارایی
capital goods دارایی ثابت
assets and equities دارایی ودیون
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
weals ثروت دارایی
possession دارایی متصرفات
inventory دفتر دارایی
equities دارایی شرکاء
thing اسباب دارایی
fortunes دارایی ثروت
equity دارایی شرکاء
assets مایملک دارایی
circulating asset دارایی جاری
fortune دارایی ثروت
circulating asset دارایی در گردش
dedicated assets دارایی وقف شده
belonging متعلقات واموال دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
financing قسمت مالی یا دارایی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
real account حساب دارایی غیرمنقول
inventory صورت دارایی موجودی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
property book دفتر دارایی یکان
private property دارایی شخصی بلامعارض
finance قسمت مالی یا دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
finances قسمت مالی یا دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
church warden متصدی دارایی کلیسا
capital account حساب دارایی وسرمایه
hotch سرجمع کردن دارایی
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
heir in tail وارث دارایی حبس شده
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
tails واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tailed واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
tail واگذاری غیر معوض اموال غیر منقول
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finance علم دارایی تهیه پول کردن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
financing علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
financed علم دارایی تهیه پول کردن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
tenant by curtesy عنوان شوهر است که بعد ازفوت زوجه اش در صورتی که از او فرزند مسلم الوراثتی داشته باشد که در زمان حیات زوجه متولد شده باشدمیتواند مادام العمر از ترکه غیر منقول مشارالیه استفاده کند
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com