English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English Persian
installation property دارایی قسمت
Search result with all words
finance قسمت مالی یا دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
finances قسمت مالی یا دارایی
financing قسمت مالی یا دارایی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
Other Matches
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financing رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
butt ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
terne ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
shuttling حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
section قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
executing agency قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
fortunes دارایی
finances دارایی
finance دارایی
financed دارایی
asset دارایی
wealth دارایی
possession دارایی
financing دارایی
holding دارایی
fortune دارایی
portfolios دارایی
portfolio دارایی
purse دارایی
estate دارایی
property دارایی
estates دارایی
pursed دارایی
means دارایی
pursing دارایی
purses دارایی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
personalty دارایی شخصی
intendant پیشکار دارایی
current asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
private property دارایی شخصی
personal chattels دارایی منقول
property tax مالیات دارایی
circulating asset دارایی در گردش
personal state دارایی منقول
money bag دارایی دولت
inventory دفتر دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
liabilities and assets بدهی و دارایی
possession دارایی متصرفات
ministry of f. وزارت دارایی
assets مایملک دارایی
equity دارایی شرکاء
equities دارایی شرکاء
capital goods دارایی ثابت
hab داشتن دارایی
financial agency اداره دارایی
finance ministry وزارت دارایی
circulating asset دارایی جاری
cham cell or of the e. وزیر دارایی
thing اسباب دارایی
assets and equities دارایی ودیون
fortune دارایی ثروت
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
temporality دارایی دینوی
weals ثروت دارایی
finance office اداره دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
finance officer افسر دارایی
to take an inventory of صورت دارایی
fortunes دارایی ثروت
church warden متصدی دارایی کلیسا
dedicated assets دارایی وقف شده
inventory صورت دارایی موجودی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
holding دراختیار داشتن دارایی
real account حساب دارایی غیرمنقول
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
to come into a property دارایی را بدست اوردن
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
immovable دارایی غیر منقول
belonging متعلقات واموال دارایی
personal property دارایی شخصی منقول
property book دفتر دارایی یکان
personal chattels دارایی شخصی منقول
hotch سرجمع کردن دارایی
real property دارایی غیر منقول
private property دارایی شخصی بلامعارض
capital account حساب دارایی وسرمایه
hereditaments دارایی غیر منقول
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
realty دارایی غیر منقول ملک
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
chattel مال منقول دارایی شخصی
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
financing علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finance علم دارایی تهیه پول کردن
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
financed علم دارایی تهیه پول کردن
throttled عبور قسمت به قسمت
throttle عبور قسمت به قسمت
shuttles راهپیمائی قسمت به قسمت
parts per million قسمت در میلیون قسمت
shuttled بمباران قسمت به قسمت
shuttled راهپیمائی قسمت به قسمت
p.p.m قسمت در یک میلیون قسمت
throttles عبور قسمت به قسمت
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
shuttle بمباران قسمت به قسمت
shuttles بمباران قسمت به قسمت
throttling عبور قسمت به قسمت
shuttle راهپیمائی قسمت به قسمت
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
forward overlap پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
cross refer از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
railway division قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
division police petty officer درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
cellular unit یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
skag قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
skeg قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
departments قسمت
segment قسمت
percentage قسمت
department قسمت
compartments قسمت
piece قسمت
sections قسمت
segments قسمت
ratio قسمت
ratios قسمت
Corp قسمت
sect قسمت
installments قسمت
instalment قسمت
instalments قسمت
underfoot قسمت کف پا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com