English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
consentaneous دارای اتفاق اراء
Other Matches
unanimously به اتفاق اراء
consensus of opinion اتفاق اراء
unanimity اتفاق اراء
by a unanimity vote به اتفاق اراء
by a unanimous به اتفاق اراء
consensus اتفاق اراء
fluke یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
flukes یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
polled تعداد اراء اخذ اراء
polls تعداد اراء اخذ اراء
poll تعداد اراء اخذ اراء
by a majority vote به اکثریت اراء
polled صورت اراء
polls صورت اراء
plebiscites اراء عمومی
tie vote اراء مساوی
counting votes شمارش اراء
counting votes استخراج اراء
unanimously باتفاق اراء
poll صورت اراء
scrutineer بازرس اراء
tie vote تساوی اراء
plebiscite اراء عمومی
polls مراجعه به اراء عمومی
ostracizing با اراء عمومی تبعیدکردن
polled مراجعه به اراء عمومی
ostracize با اراء عمومی تبعیدکردن
poll مراجعه به اراء عمومی
ostracising با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracized با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracism تبعید با اراء عمومی
ostracises با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracised با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracizes با اراء عمومی تبعیدکردن
vote down به اکثریت اراء رد کردن
vox populi اراء یا افکار مردم
ostracises با اراء عمومی تبعید کردن
ostracized با اراء عمومی تبعید کردن
ostracize با اراء عمومی تبعید کردن
ostracised با اراء عمومی تبعید کردن
ostracizes با اراء عمومی تبعید کردن
ostracizing با اراء عمومی تبعید کردن
ostracising با اراء عمومی تبعید کردن
white primary اخذ اراء مقدماتی حزبی
vote با اکثریت اراء تصویب کردن
voted با اکثریت اراء تصویب کردن
votes با اکثریت اراء تصویب کردن
ballot رای مخفی مجموع اراء نوشته
balloted رای مخفی مجموع اراء نوشته
ballots رای مخفی مجموع اراء نوشته
public opinion polling استخراج عقاید و اراء عمومی رفراندوم
pollsters متصدی اخذرای یا مراجعه به اراء عمومی
pollster متصدی اخذرای یا مراجعه به اراء عمومی
canvassed برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvasses برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvass برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
treating جمع اوری اراء با رشوه یا غذا و مشروب دادن به رای دهندگان
referenda همه پرسی مراجعه به اراء عمومی یادداشتی که از طرف سفیربه دولت متبوع وی ارسال میشود
referendums همه پرسی مراجعه به اراء عمومی یادداشتی که از طرف سفیربه دولت متبوع وی ارسال میشود
referendum همه پرسی مراجعه به اراء عمومی یادداشتی که از طرف سفیربه دولت متبوع وی ارسال میشود
lague اتفاق
chance اتفاق
togtherness اتفاق
confederation اتفاق
confederations اتفاق
chanced اتفاق
cases اتفاق
chances اتفاق
event اتفاق
occurence اتفاق
accidentalism اتفاق
chancing اتفاق
confederacies اتفاق
confederacy اتفاق
case اتفاق
joinder اتفاق
occurrence اتفاق
accident اتفاق
accidents اتفاق
fluke اتفاق
accidence اتفاق
flukes اتفاق
league اتفاق
leagues اتفاق
togetherness اتفاق
accidentalness اتفاق
coincidence اتفاق
happenings اتفاق
occurrences اتفاق
hap اتفاق
federal اتفاق
events اتفاق
unity اتفاق
happening اتفاق
coincidences اتفاق
fortuity اتفاق
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occurring اتفاق افتادن
chancing اتفاق افتادن
casualist معتقد به اتفاق
occur اتفاق افتادن
by accident <adv.> برحسب اتفاق
at random <adv.> برحسب اتفاق
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
betide اتفاق افتادن
accidently <adv.> برحسب اتفاق
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
occurs اتفاق افتادن
tide اتفاق افتادن
confederative اتفاق کننده
it happened اتفاق افتاد
disunion عدم اتفاق
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
renewal of the convention تجدید اتفاق
come to pass اتفاق افتادن
come about اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
fall out اتفاق افتادن
hap اتفاق افتادن
chance اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
unison اتحاد اتفاق
fortuitism عقیده به اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
befalling اتفاق افتادن
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
befallen اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
occurred اتفاق افتادن
by chance <adv.> برحسب اتفاق
act of God اتفاق قهری
acts of God اتفاق قهری
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
supervention اتفاق ناگهانی
befell اتفاق افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
happened رخ دادن اتفاق افتادن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
happen رخ دادن اتفاق افتادن
as one man به اتفاق مانند یک مرد
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously زودتر اتفاق افتادن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
happens رخ دادن اتفاق افتادن
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
give اتفاق افتادن فدا کردن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
bay چه قبل اتفاق افتاده است
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com